به بهانه ی ماه شعبان
من کتاب خواندن را دست تنها شروع کردم. این «دست تنها» یعنی هیچ کس را نداشتم که بهم بگوید کدام کتاب خوب است و کدام ارزش خواندن را ندارد. کدام نویسنده محشر است و کدام به درد نمیخورد. کتابهای ادبیات راهنمایی و دبیرستان و کتابخانه دوست داشتنی مدرسه مطهری تنها کمک هایم بودند. و من قدم به قدم جلو رفتم. خودم نادر ابراهیمی را پیدا کردم، شناختم. خودم طه حسین را خواندم، اسلامی ندوشن را شناختم، شیفته شهید مطهری شدم… من همان طور که دستم را به صفحه های کتاب ادبیاتم گرفته بودم آرام آرام قدم برداشتن را شروع کردم و کم کم توانستم راه بیفتم. و دنیای مقابلم هی برایم روشن تر شد. آدم ها را شناختم، با کتابها آشنا شدم. سبک ها را یاد گرفتم…
یکی از نویسنده هایی که من در دوران دبیرستان شیفته اش بودم، سید مهدی شجاعی بود. قلمش را دوست داشتم و تم مذهبی نوشته هایش حسابی با عقایدم جور درمی آمد. خلاصه آنقدر از او خواندم و خریدم که یک وقت از دست خودم عصبانی شدم: یعنی چه! نمیشه که همش یک نویسنده!!
خواستم بگویم که «کرشمه خسروانی»، «طوفان دیگری در راه است» و «کمی دیرتر»ش را هم با همین پشتوانه در دست گرفتم. منتظر خاطرات خوبی بودم که «کشتی پهلو گرفته» ،«آفتاب در حجاب» و «پدر، عشق، پسر» را برایم تداعی کند. منتظر خواندن جمله های خوب از نویسنده محبوبم بودم.
اما نشد.
و به این نتیجه رسیدم که او برای رمان ساخته نشده. مضامین عالی است، طرح داستان فوق العاده است، شخصیت پردازی بد نیست، …اما قلم، قلم یک داستان نویس نیست. قلم کسی است که متن ادبی می نویسد، قلم کسی است که دلنوشته می نویسد، قلم کسی است که موعظه می نویسد…قلم، شسته رفته نیست.
و برای اثبات این ادعا همین کافی است که برای منی که خواندن هر داستان یا رمان فارغ از تعداد صفحات و سبک نویسنده یا خستگی و سرشلوغی خودم، اغلب تنها یک شب - دقیقا از زمانی که آن را باز کنم تا وقتی به صفحه آخر برسم- زمان می برد، این دفعه در کمال تعجب تمام کردن «کمی دیرتر» دویست و شصت صفحه ای نزدیک دوهفته زمان برد!
این یعنی قلم جذب نمی کند…داستان تو را دنبال خودش نمی کشد…
طرح داستان یکی از قوی ترین طرح هایی بود که یک داستان می تواند داشته باشد: جوانی که در مجلس نیمه شعبان وسط «آقا بیا» گفتن های جمع «آقا نیا» می گوید و مورد مواخذه و نصیحت آنها قرار میگیرد، همان شب به خواب تک تکشان می رود. او حامل پیغامی از آقاست:فردا قرار است ظهور کنند و تو را کم دارند! آنوقت است که بهانه گرفتن های تک تکشان شروع می شود …
و من وسط خواندن کتاب مدام داشتم حرص می خوردم و با خودم می گفتم: از این بهتر نمیشد یک طرح فوق العاده را خراب کرد!!!!
و این همان حسی بود که موقع خواندن «کرشمه خسروانی» داشتم. یادش بخیر، چقدر دنبال کتاب گشتم. چقدر تشنه داستانش بودم. داستانی که همین طور خام و دست نخورده هم می توانست از زیباترین نمایشنامه ها باشد: ارینب یکی از زیباترین زنان مدینه بود که همسر ثروتمندی داشت. وصف زیبایی او تا شام و دربار معاویه می رسد. یزید ندیده شیفته اوصاف این زن می شود و از پدر راه چاره میخواهد. معاویه با ترفندی همسر ارینب را به شام دعوت می کند و او را به خودش نزدیک می کند. تا جایی که به او پیشنهاد دامادی خودش را می دهد. فقط با یک شرط: دخترش حاضر نیست با مرد زن دار ازدواج کند! شوهر ارینب به طمع دامادی خلیفه از دور زن زیبایش را طلاق می دهد و پیک معاویه با خبر طلاق عبدالله و خواستگاری یزید به طرف مدینه راه می افتد. امام حسین(ع) که از ماجرا خبردار می شود زودتر از پیک به خواستگاری ارینب می رود و مشخص است که او کدام یک را انتخاب می کند. ماه ها بعد، همسر ارینب که از دربار معاویه طرد شده شکست خورده و پشیمان به مدینه برمی گردد و به خانه امام می رود تا سراغ اموالی که نزد زن گذاشته بوده را بگیرد. انتظار هر حرفی را دارد جز این جمله امام: من تابه حال به همسرت نگاه هم نکرده ام. پیش من امانت بود تا برگردی…
اما فکر می کنید حاشیه پردازی های طولانی چه بر سر این داستان فوق العاده آورده است؟ «کرشمه خسروانی» را بخوانید تا بفهمید.
همین بلا بر سر «کمی دیرتر» هم آمد. کتابی با طرح جلد فوق العاده، اسمی جذاب، طرحی پرکشش و قیمتی خیلی زیاد(هشت هزار و پانصد تومان برای دویست و شصت صفحه!) که همه چیز دارد جز یک قلم داستانی.
بقلم صاد