با نزدیک شدن کاروان زیارتی به منطقه کربلا، سیلاب اشک از دیدگان جاری شد و آوای مرثیه خوانی در فضای بیابان طنین افکند و دلهای سوگواران در عطش زیارت قبور مطهر و تابناک شهدا، بیتاب شد…
بهتر آن است که قصّه ماندگار این مسافران «حریم نور» را از زبان عطیّه بشنویم:(8)
«ما همراه جابر بن عبدالله انصاری به قصد زیارت قبر امام حسین(علیهالسلام) حرکت کردیم؛ چون به کربلا رسیدیم، جابر نخست در کنار رودخانه فرات «غسل زیارت» نمود و پیراهن پاکیزهای پوشید (همانند مُحْرِم، دو جامه سفید پوشید) و از کیسهای عطرش را بیرون آورد (از من درخواست عطر کرد…) سپس لباس و بدنش را خوشبو ساخت و با پای برهنه به جانب قتلگاه حرکت کرد، در حالی که زبانش به نام و یاد الهی مترنّم بود.»
آری، «زیارت» آدابی دارد و «زائر» برای رسیدن به مقام قُرب الهی، بایسته است روح و جسم خویشتن را معطّر و پاکیزه سازد و با زمزمه نام معشوق آرام، آرام در مسیر وصال گام بردارد.
میهمان عرشیان
وقتی شیعیان زائر و سوگوار به قتلگاه رسیدند، با صحنههای دلخراشی رو به رو شدند؛ قبرهای گمنام، خیمههای سوخته، زمین خون آلود و تفتیده، نیزهها و شمشیرهای شکسته، همگی بیانگر اوج جنایت یزیدیان و منتهای مظلومیت عاشورائیان بود. مشاهده همین تصاویر، خود روضه و مرثیّهای است که دلها و چشمها را با حال و هوای «کربلا و عاشورای محرّم 61 هجری» پیوند میدهد و «حماسه حسینی» را برای همیشه تاریخ ماندگار میسازد. عطیّه عوفی در این باره نقل میکند:
هنگامی که نزدیک قبر مطهّر سیدالشّهدا(علیهالسلام) رسیدیم، جابر به من گفت: دستم را روی قبر بگذار.(9) وقتی دستش را بر تربت آرامگاه امام نهادم، به یکباره از اعماق دل آهی کشیده و بی هوش شد؛ لذا بر سر و صورتش آب پاشیدم. چون به هوش آمد، سه بار فریاد برآورد: «یا حسین!»
آنگاه خطاب به آرامگاه امام، عرضه داشت:
«حَبیبٌ، لا یُجیبُ حَبیبَه؛ آیا دوست، جواب سلام دوستش را نمیدهد؟!»
ولی بعد از لحظهای، با حالتی غمزده گفت:
«و إنّی لک بالجواب و قد شُحّطت اوداجک علی اثباجک و فرّق بین بدنک و رأسک؛ حسین جان! من خود، جوابم را میدهم؛ چرا که میدانم رگهای گردنت را بریدهاند و بین پیکر و سرت جدایی افکندهاند. لذا پاسخ سلام دوستت را نمیدهی!»
زیارتنامه (مثنوی زیارت)
جابر در مرحله بعد، اینگونه به پیشگاه سیدالشهدا(علیهالسلام) سلام کرد:
«… فأشهد أنّک ابن خاتم النّبیّین(10) و ابن سیدالمؤمنین(11) و ابن حلیف التّقوی و سلیل الهدی و خامس اصحاب الکساء و ابن سید النّقباء و ابن فاطمة سیدة النّساء…؛ من گواهم که تو فرزند بهترین پیامبران و پسر سرور مؤمنان میباشی. تو فرزند هم پیمان تقوا و سلاله هدایتی و پنجمین نفر از اصحاب کساء و فرزند سرور نقیبان و پسر فاطمه سیده بانوان هستی. و چرا چنین نباشی، که سالار پیامبران با دست خود غذایت داده و در دامان پرهیزگاران پرورش یافتهای و از سینه ایمان شیر خوردهای و از دامان اسلام بر آمدهای! خوشا به حال تو در حیات و ممات که پاکیزه زیستی و پاک از دنیا رفتی! اما دل مؤمنان در فراق تو اندوهگین است؛ با این حال، شک ندارد که آنچه بر شما گذشت، خیر بوده است. فعلیک سلام الله و رضوانه، و أشهد أنّک مضیت علی ما مضی علیه اخوک یحیی بن زکریّا؛ پس سلام و رضوان الهی بر تو باد. و گواهی میدهم که تو همان راه را رفتی، که برادرت یحیی بن زکریّا (علیهالسلام) پیمود.»(12)
جابر پاسخ داد: ای عطیّه! من از حبیبم رسول خدا(صلی الله علیه و آله) شنیدم که میفرمود:
«من أحبّ قوماً حشر معهم، و من أحبّ عمل قوم اُشرک فی عملهم؛ هر کس گروهی را دوست بدارد، با آنان محشور میشود. و هر کس کار عدّهای را دوست بدارد، در عمل آنها شریک خواهد بود.»
سپس به پیشگاه شهدای کربلا چنین سلام فرستاد:
«السّلام علیکم(13) ایّتها الأرواح الّتی حلّت بفناء الحسین(14) و اناخت برحله، أشهد أنّکم أقمتم الصّلوة و آتیتم الزّکوة و أمرتم بالمعروف و نهیتم عن المنکر و جاهدتم الملحدین و عبدتم الله حتّی أتاکم الیقین، والّذی بعث محمّداً بالحقّ نبیّاً لقد شارکناکم فیما دخلتم فیه؛ سلام بر شما ای جانهای پاک که در آستان حسین(علیهالسلام) نزول کرده و آرمیدهاید! گواهی میدهم که شما نماز را برپا داشته، زکات را ادا نموده، امر به نیکی و نهی از پلیدی کرده و با ملحدان مبارزه کردهاید و خدا را تا هنگام شهادت، پرستش و عبادت نمودهاید. سوگند به آن خدایی که محمّد(صلی الله علیه و آله) را به حقّ برگزیده و مبعوث کرد! ما نیز در آنچه شما شهیدان در آن وارد شدهاید، شریک هستیم.»