یکی کتابخانه را برای من تعریف کند لطفا!
کلا ما خانواده حرص بخوری هستیم. باز یاسمین از بقیه مان آرام تر است. من و مامان و پدر که انگار فقط دنبال یک چیز می گردیم که برایش حرص بخوریم و اعصاب خودمان را خرد کنیم. حالا چه مربوط به خودمان چه مربوط به دیگران اصلا!حالا فکر کن این آدم حرص بخور عاشق کتاب بعد از کلی رویاپردازی امروز بلند شود برود کتابخانه ملی. و فکر کن که منتظر سالن های بزرگ پر از کتاب باشد. منتظر قفسه های بزرگ پر از کتاب. منتظر دیدن همه منابع تخصصی و غیرتخصصی رشته اش کنار هم…منتظر لذت غرق شدن در کتابها…
و حالا فکر کن بعد از کلی این طرف و آن طرف رفتن برای عضویت، وقتی مشتاقانه منتظر دیدن تصویر رویایی اش هست، متوجه شود که کلا جز تعداد خیلی خیلی محدودی کتاب مرجع، همه کتابهای کتابخانه ملی توی مخزن تشریف دارند. و تو اگر کتابی می خواهی باید در کامپیوتر درخواست بدهی… و بعد بروی که کتابدار درخواستت را تایید کند…و بعد بیست دقیقه بیکار روی مبل های سبز متظر بنشینی تا بالاخره دوتا کتاب بدهند دستت. دوتا کتاب که نه نسخه خطی اند نه نفیس. دوتا کتاب معمولی هفتاد هشتاد صفحه ای آخر اینقدر ارزش دارد؟!
و حالا گیریم که با همه این شرایط کنار آمدی. گیریم که خودت راضی کردی رفتن دیدن و انتخاب مستقیم کتابها دیگر قدیمی شده. خودت را آرام کردی که حتما صلاحی بوده. کتابخانه ملی کارهایش روی حساب است! تازه می فهمی بیشتر از شش تا کتاب توی روز نمی توانی سفارش بدهی. آن هم در سه نوبت دوتایی. و برای هر نوبت هم بیست دقیقه معطلی. حالا فکر کن برای پایان نامه من که همه منابعش کتاب شعرهای فسقلی است و بیشتر از صد جلد کتاب باید بخوانم، این شش تا چه دردی را دوا خواهد کرد!!
بعد هی راه بروی و از خودت بپرسی این همه آدم اینجا چه کار می کنند پس؟ بعد هی قد و قواره ساختمان را انداز ورانداز کنی و توی ذهنت حساب کنی نمی شد یکی دوتا مخزن باز معمولی داشتند حداقل؟ بعد هی طول و عرض تالارها و سالن ها و حتی راهروها را متر کنی و هی از خوت بپرسی نمی شد دوتا قفسه کتاب می گذاشتند اینجا؟ بعد هی برای خودت تکرار کنی کتابخانه ملی…کتابخانه ملی…کتابخانه ملی یا سالن مطالعه ملی؟
و عصر که خسته و هلاک و بی نتیجه داری بیرون می آیی از خودت بپرسی چه شد که من به این فلاکت افتادم؟
و یادت بیاید مسئولین کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران که کل تابستان کتابخانه را به اسم وجین تعطیل کرده اند با خودشان فکر نکردند شاید یک بیچاره ای بخواهد تابستان پایان نامه بنویسد.
کلا ما خانواده حرص بخوری هستیم. و تو حساب کن من امروز چه کشیدم!
بقلم بانو صاد