یاد پهلویش نمازم را شکست...
غروب جمعه ، هشتم اسفند1365، مسجد چهارده معصوم شهرک دارخوین، بدن پاره پاره حاج حسین در کنار محراب و یاران راه در آخرین بیعت ….
.
.
محمدرضا تورجی زاده *، فرمانده گردان یازهرا سلام الله علیها با حال و هوای خوش عرفانی همیشگی که دارد، اکنون بیش از هر زمان می سوزد:
«عجب شب غمباری است.فکرش را هم نمی کردیم یک شب جمع بشویم و جنازه حسینمان ،پدری که سالها برای لشکر و رزمندگان پدری کرد را ببینیم. حسین ما را تنها گذاشت و نزد یاران شهیدش رفت.
بعد از عملیات کربلای ۵حاج حسین آمده بود گریه می کرد و می گفت:”خدایا همه رفته اند ،دیگر کسی نمانده “ تنها شده بود ، خسته شده بود.
خداایافرمانده ما از بین ما رفت.تنهایمان گذاشت.خدایا دیگر صدای او را از پشت بی سیم نمی شنویم. خدایا دیگر تلاوت قرآن او را نمی بینیم. خدایا عجب نعمتی را از ما گرفتی…
لیاقت نداشتیم او در بین ما باشد. او آنقدر رشد کرده بود که ما دیگر لیاقت نداشتیم در بینمان باشد.
روز پنجشنبه بود .پشت بی سیم منو خواسته بودند، به من گفتند مقداری بخوان حسین آقا می خواهد گوش بدهد، خیلی گرفته و ناراحت بود.
در بین آن دیــــــوار و در زهرا صدا می زد پــــدر
زهــرای من زهرای من زهــرای من زهرای من
پ.ن:
*شهید محمدرضا تورجی زاده ، فرمانده گردان یازهرا سلام الله علیها ،از لشکر امام حسین علیه السلام ،مداح اهل بیت ، که همچون مادرش حضرت زهرا سلام الله علیها بر اثر جراحاتی بر پهلو و بازو و ترکش ها یی مانند تازیانه بر کمر ایشان به مقام شهادت نائل آمد. - شهیدان را شهیدان می شناسند… - کاش شهدا ذره ای از معرفتشون رو به من هم عنایت کنند! -مادر….