کیوی
19 بهمن 1391 توسط الزهرا (س) نصر
چشممان به روی جمالشان میخکوب شد.محرم و نامحرم را از یاد بردیم.
روی تیشرتش پر بود از جملات اجنبی ها،رویِ موهایش به آسمان سلامِ بلندی میداد، زیرِ موهایش اما به گمانم به دلیل قد رشید اون بالایی ها،آفتاب ندیده بودند و تمامن ریخته بودند؛خالیِ خالی.بعد یک دسته موی بافته شده و طلایی رنگ از کله ی سر تا به پایین خودنمایی میکرد.
حرف زدنش هم که فینگلیش بود.
دلم میخواست برم جلو،بزنم رو شونه ش و بگم: تو سیب سرخ کدام بوته پرتقالی که هر دانه انارت به درشتی گیلاسهای درخت موز است ای کیوی جان؟؟!!….
حکایت خیلی از ماهاست…خودمان هم نمیدانیم کجا ایستاده ایم و کی هستیم!!
بقلم یک طلبه !