هنر چسب زنی
آن سال ها - که حوصله ام برای برداشتن چند هندوانه همزمان، خیلی بیشتر از حالا بود و مصرانه وسط بدوبدوهای دانشگاه و هزارتا برنامه دیگر، پیگیر تمام کردن کلاس زبان بودم - یک روز سر کلاس بحث مهارت های شخصی یا نمیدانم چه بود. سوال کتاب این بود که در خانه شما چه کاری مختص شماست؟ همان طور که بچه ها از از اول نیم دایره شروع کردند به جواب دادن و توضیح دادن من فکرم رفت سراغ اینکه چه کاری مخصوصِ مخصوصِ من است توی خانه؟ کلی بالا و پایین کردم و آخرش هم به همان نتیجه ای رسیدم که در سی ثانیه اول رسیده بودم: چسب زدن!
حالا یادم نیست که آن روز این را گفتم یا نه، ولی خوب یادم است بعدا که برای مامان تعریف کردم، بدون مکث گفت: میخواستی بگی چسب زدن!
بله من توی خانه متخصص چسباندن چیزهای شکسته بودم! قوری و نعلبکی و گل سر و هرچیز شکسته ای را که فکر کنید… جمع میکردم و چندتا که می شد یک روز با حوصله مینشستم سر بساط چسب زدن. با ابزار مخصوص. دستکش و سینی و چسب دوقلو و روزنامه و … طوری بود که پدر چندماه آینه شکسته ماشینش را نگه داشته بود که: نازنین منتظرم بیای بچسبونیش! حتی قوری شکسته مادرجون اینها را گفته بود نگهدارند تا من برسم.
البته حالا اوضاع خیلی فرق کرده و ما دیگر با چسب دوقلوی بدرنگِ سختِ پر از کثیف کاری کار نمیکنیم. چسب قطره ای رازی آمده ماه! کثیف کاری اش خیلی کمتر است و البته خدا نکند بچسبد روی دستت. یک شب تا سحر یاسمین دستش توی دلستر بود و پاک نشد! فقط باید حلال خودش را از همان چسب فروشی بخری. ( یک راه هم اخیرا آقای همسر کشف کرده که خیلی خوب جواب میدهد: سیم ظرفشویی را بکشی روی دستت! خوب میتراشدش)
بگذریم، بحث خیلی تخصصی شد :) خلاصه یکی از لذت های زندگی من همین است. زنده کردن چیزهای خراب! وقت هایی که تازه به تازه چیزی چسبانده باشم، مهارتم چنان بالاست که به سختی می شود تشخیص داد شکسته. شده پنج شش تکه شده باشد. بعد هم در صورت لزوم با لاک و رنگ اینها تمیزکاری میکنم.
خوب که ریشه یابی میکنم انگار این علاقه به زنده کردن چیزهای خراب شده و چسب زدن از آن کاسه چینی گل سرخ مادرجون شروع شد که بند خورده بود. قدیم ها یادتان است چینی را بند می انداختند؟ چیزی شبیه منگنه بود. زمان بچگی خیلی ذوق میکردم با دیدنش که نگاه کن هیچی ازش نمیریزه! مثل اولش شده!
همه این ها را نوشتم که بگویم دیروز، بعد سحر نشستم پنج شش تا وسیله و گیره و ظرف سفالی و دکمه کفش و … را زنده کردم و تا همین الان سرخوشم به خاطرش.