نقطه سر خط
این ترم آخر است که این مدرسه ام ، ترم آخر من و هم کلاسی هایم که چند سال است هر روز سر همین کلاس ها و پای همین مباحثه ها ، بالا و پایین و سخت و آسان و تلخ و شیرین و .. شیرین تر ، زندگی کرده ایم .
ساعت شنی دارد همه ی شن هایش را خالی می کند توی دلم تا کم کم فبول کنم آخر این خط است و باید رفت سر خط بعدی .
هم من و هم همه دوستانم می دانیم بعد از این ترم ، هر کدام مان پرت می شویم یک گوشه ای از این دنیا و دیگر بعید است دوباره همگی با هم یک جا جمع شویم ، همین است که دلمان می خواهد این روزها تمام نشود و ساعت ها بیشتر کش بیایند به جای این که مسابقه بگذارند .
درست مثل مهمان های نوروزی که تا می آیی به بودن شان عادت کنی ، می بینی رفته اند و سکوت جای آن همه هیاهو نشسته ؛ به همین سرعت هم تا به خودت بیایی زمان با هم بودن تمام شده و وقت رفتن می رسد . به خودت می آیی و می بینی بهترین اتفاق زندگی ت افتاده و حالا دارد تغییر شکل می دهد . این خط تمام شده و باید رفت سر خط دیگری !
ساعات خوب زندگی ام در حرم گذشت ..
* حوزه برایم مثل حرم بوده است همیشه ..
* اگر برگردم به عقب باز هم همین راه را انتخاب می کنم ، با همه فراز و نشیب هایش/یم .
بقلم یک طلبه