منتظر
25 شهریور 1391 توسط الزهرا (س) نصر
تهران/ترمینال جنوب/تابستان ۸۹
نشسته ایم توی تاکسی منتظر تا یکی از راه برسد و ظرفیت تکمیل شود و برویم به سمت قم. بچه ها خسته شده اند از انتظار، من هم. با صدایی که پسرم بتواند بشنود می گویم: «خدایا یه مسافر برسون!». سرم را می چرخانم به چپ که عکس العملش را ببینم. پشت ماشین بغلی نوشته شده:
تا نیایی گره از کار بشر وا نشود!
ای غایب از نظر به خدا می سپارمت …
لطفا زین پس وقتی کسی، کاری را به دلیل بی مسئولیتی رها کرد و بی خیال پیش شما آمد٬ سریع برنگردید به او بگویید:« همین طور کار رو سپردی به امان خدا و اومدی؟!!!!» چرا که سپردن به امان خدا بهترین کاری ست که او می توانسته بکند!. بهتر است عبارت درست تری را برای این طور مواقع پیدا کنیم.
بقلم مادرانه زینب بانو