مناره دوم
توضیح نوشت : مجموعه سفرنامه ی سفر به سرزمین مناره ها گوشه ای از خاطرات یکی از طلاب است که به مناسبت آغاز پرواز حجاج در سال 93 در وبلاگ قرار میگیرد و در ایام حج امسال با این سفرنامه ی زیبا همراه خواهیم بود
«مهمانی منارهها»
فاصله ساسکو (اقامتگاهی بین راه جده تا مدینه) تا مدینه، چقدر راه بود؟ نمیدانم، دو ساعت… سه ساعت یا… ؛ دیگرزمان و مکان، مهم نبود… بجای عقربههای ساعت، ضربان قلب هایمان بود که لحظه به لحظه گزارش میکرد چند تپش مانده تا وصال دوست؛
حرف زدیم، دعا خواندیم، ذکر گفتیم، استغفار کردیم… .
*****
«الان، مدینهایم…»
حافظهام یاری نمیکند که از کجا سایه پیامبر خدا را حس کردم.
همسفریها…
تابلوی ورودی شهر
و یا ساختمانهای مدرن و مجلل امروزی که دیگر هیچ نشانی، نمادی و حتی یادگاری از شهر پیامبر نداشت.
نگاه که میکردی، مدینه “الاروبا” بود بجای مدینه النبی که از زیر پوست شهر بیرون زده بود؛ انوار ملون امارات وبروج مجلل شیخنشین آمده بود:
لِیُطْفِؤُوا نُورَ اللَّه…
لِیُطْفِؤُوا نُورَ حرم رسول اللَّه
لیطفئوا نور ابناء رسول الله…
لیطفئوا نورأصحاب رسول الله…
و هیهات! َاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ
همه آن امارات باشکوه، صفّاً صفّاً ایستاده بودند روبروی حرم رسول الله، برای دیدهنشدنش؛ اما منارههای حرم یار، از لابلای آن همه بناهای مدرن، آمدند استقبال، گواهی وصال دادند ؛ مژده رسیدن به آغوش پیامبرخاتم، رسول اعظم، نبی اکرم.
شوق وصال به پیامبر مهربانیها، هوای دلم را بارانی کرد، ومجال سخن از من ربود. کلامی به زبانم جاری نمیشد که دیگران را نیز در محبت پیامبرمان سهیم کنم؛ مناره های سپید نبوی، هر از گاهی مهمان دیدگانم میشدند تا مطمئنم سازند که بیراهه نمیروم، خواب نمیبینم، اشتباه نمیکنم. چشمانم میکاوید برای یافتن نگین حرم دوست، قبه الخضراء؛ اما مگر میگذاشتند این بروج به صف کشیده شیوخ عرب.
گلدستههای حرم، کما وبیش نمایان میشدند ودر هر دیدار، چشمانی دیگر به میزبانیشان میآمد و آن وقت نوبت بلورهای اشک بود که حرم دل را برای حضور جلا دهند؛ شرم، شور، شعف، شوق، شکوه وهمه، آمدهبودند تا وصال را معنا کنند؛ و اما مگر این کلمات میتوانند، بار حضورمحب در حریم محبوب را به دوش کشند؟
کمکم نوای گرم مداح کاروان خبر میداد از دقایق پایانی رسیدن به خط وصال.
و
برای ثانیههایی، مناره های سپید، خود را در میان ساختمان های مدینه گم کردند تا این بار … .
دیگر نوشتن وخواندن وگفتن بیمعناست. باید بود… دید… و چشید.
پیچ آخر، صدای مهمانان پیامبر را به اوج رساند. این بار
قبة الخضراء آمده بود پیشواز …
آغوش باز رسول الله، آمده بود استقبال…
«السلام علیک یا اب الزهراء…السلام علیک یا رسول الله…»
فقط شکر … شکر … شکر…
الحمدلله رب العالمین
بقلم کوثر از سرزمین مناره ها