من؟
10 دی 1392 توسط الزهرا (س) نصر
از بچگی همینطور بودم ! تا دو قدم راه می رفتم پاهایم تاول میزد .
وسط راه با دوستان نشسته بودیم و می گفتیم و می خندیدیم و من مشغول کشیدن تاول ها با سرنگ بودم … خدا بیامرزد پدر “وزارت صحت “را که باند و پماد و بتادین و این جور چیزها به آنهایی که پاهایشان مثل من سوسول است می رساندند .. پایم را بستم و کتونی ام را پوشیدم که برویم . هرچه گشتم سرنگ را پیدا نکردم ! می خواستم بندازمش دور که مبادا توی دست و پای کسی برود .
آن آخر های موکب سر و صدا شده بود … یک نفر گفت سرنگ را برداشته اند .. آب تاول را می خواهند برای شفا …
بقیه راه را در حالی رفتم که دیگر به تاول ها فکر نمی کردم .. همان بهتر که تاول ها روی پاهایم بمانند که شرمنده ی بندگان خدا نشوم .. مدام با خودم تکرار می کردم بل الانسان علی نفسه بصیره .. خدایا بد رقم شرمنده ام کردی …