متحیرم چه نامم شه ملک لا فتی را
با نام خدا
بعضي خواندنيها چه قدر لذيذند…
در بحار الانوار احاديث مربوط به فرقه ي ناجيه را مي خواندم
بر خورد م به اين حديث پر از حلاوت و جمال
از هما ن هايي كه آدم را مست مي كند…
از حبيب خدا صلي الله عليه و آله نقل كرده بود كه فرمود:
هنگامي كه مرا به آسمان عروج دادند، در برابر پروردگارم
در مقام قرب قاب قوسين يا نزديكترايستادم،و ندايي را از جانب
الله (تعالي)شنيد م كه، يا محمد از كساني كه همراه با تو در زمينند
چه كسي را دوست مي داري؟گفتم:خداي من، دوست مي دارم
كسي را كه تو دوستش مي داري و مرا به محبت او امر كرده اي.
پس گفت:يا محمد تو علي را دوست داري و من نيز او و هر كه
محب او باشد را دوست مي دارم.
هنگامي كه به آسمان چهارم باز مي گشتم جبرئيل را ملاقات كردم
به من گفت خداي بزرگ به تو چه گفت و تو به او چه گفتي؟
گفتم دوست من،جبرئيل! او به من چنين و چنان گفت و من نيز به او
چنين و چنان گفتم( آنچه بينشان رفته بود)پس جبرئيل گريست و گفت
اي محمد قسم به اويي كه تو را به حق مبعوث كرد اگر اهل زمين
علي را دوست مي داشتند آنگونه كه اهل آسمان او را دوست دارند
هرگز خداوند آتشي را كه با آن احدي را عذاب كند خلق نمي كرد.
(بحارالانوار،ج39،ص248)
ببين كه كيست او؟ كه وقتي حبيب خدا به نزديك ترين فاصله به
محبوبش مي رسد و در آنجايي كه جاي معا شقه ي دو حبيب است
به جاي هر حرفي از محبت او مي گويند و مي شنوند…
توان گفتن هيچ نيست…
خود بخوان و لبريزشو…