شمارش معکوس
درست مثل بچه هایی که دقیقه ی نود یادشان می آید یک امتحان سخت دارند و وقت زیادی برای جبران و تلاش ندارند٬ شده ام…
رفته بودم در لاک خودم و عجیب درگیر امور متفرقه شده بودم که از این طرف و آن طرف پیام های متعدد ـ ایمیل٬ پیامک٬ تلفن … ـ اما مشابه به همی دریافت کردم. هر کس به نحوی گوش زد می کرد که زمانی تا نیمه ی شعبان باقی نمانده… و اگر درست به خاطر داشته باشم ۳۶ روز دیگر مانده است.
همین است که حرف از دقیقه نود و امتحان و فرصت کم و جبران می زنم…
یک هفته ای می شود که کتاب “کمی دیرتر” سید مهدی شجاعی را خوانده ام. ماجرای یک جشن نیمه ی شعبان و چهره ی واقعی منتظران حضرت و عدم آمادگی واقعی هر کدامشان… شرح و نقدش بماند…
اما از همان وقت فکرم درگیر شده است. این که اگر چهره ی واقعی مرا به نمایش بگذارند چقدر متفاوت می شوم……… این که در میان اعمالم حتی یک عمل مخلصانه پیدا نمی کنم…… این که کارم گیر دارد…..
و حالا که تیک تاک لحظه های در حال ریزش را می شنوم بدنم می لرزد. به این فکر می کنم که چرا هر سال از سال پیش دست خالی ترم؟ با این همه رسوایی چه کنم؟
حرف زیاد دارم برای گفتن اما فعلا آمدم تا خبر از این روز موعود بدهم. تا اگر کسی چون من هنوز در خواب بوده بیدار شود٬ تا اگر دلی دوست دارد آماده شود به تلاطم بیافتد٬ تا اگر کسی شرم از دست خالی بودن دارد یا علی بگوید و کاری کند…
به قلم بانو بوم دل