سفرنامه مکه بحش سوم
خانم ها فقط از چند در محدود می توانند وارد مسجدالنبی شوند . دوتا از درها به نام خلیفه ی دوم و سوم است و یکی باب علی(ع) است . همان شش سال پیش هم که یک دانش آموز دوم دبیرستانی بیشتر نبودم خوش نداشتم از این درها وارد شوم . احساس می کردم دیگر زیارتم نمی چسبد . احساس درستی هم بود . حالا بیشتر این چیزها را یاد گرفته ام . دنیا پر است از این تاثیرات . اینکه از چه دری و با چه نامی وارد شوی تاثیر دارد روی زیارتت . علاوه براین مگر خود ائمه نفرمودند : هل الدین الا الحب و البغض … و انسان از هر راهی که شده باید حب و بغضش را نشان دهد . حتی شده در ورود! یکبار که اتفاق افتاد و از یکی از آن دو در وارد شم پر از خشم و عصبانی بودم . تا نیم ساعت بعد به جای صلوات های هرروزه ام لعن می فرستادم . نمی توانستم آرام شوم . آدم مدینه که می رود خیلی چیزها را بهتر می فهمد ، خیلی حب و بغض ها تازه در وجودش روشن می شود . آدم مدینه که می رود مدام دنبال قبری می گردد که نیست …
———————————————–
از روی نقشه محدوده قبر رسول خدا(ص) و خانه ی حضرت زهرا(س) را پیدا کرده بودم . ولی دقیق نمی دانستم . چیزهایی هم که از سفر قبل به یادداشتم خیلی مبهم بود . برای همین چشمم به هر ایرانی جوان یا به ظاهر تحصیل کرده ای که می افتاد محل قبر پیامبر(ص) و خانه ی حضرت فاطمه(س) را می پرسیدم . اما دریغ از یک نفر که بداند . خیلی ها که اشتباه می گفتند یا حتی واضحاتی مثل منبر و محراب و ستون توبه و …را هم بلد نبودند . چقدر دلم سوخت . این همه شلوغی و زحمت تا به روضه برسند و اینجا نمی دانند چی به چی است . بعدتر که با معینه آمدم و جای همه را دقیق نشانم داد دیگر هرکس از من سوالی می کرد کامل همه را برایش توضیح می دادم . چیزهایی که نپرسیده بود را هم می گفتم!
———————————————
مسجدالنبی حالا خیلی وسیع شده . به خاطر همین ستون هایی را که محدوده ی اصلی مسجدالنبی قدیم را نشان می دهد با علامت هایی سبزرنگ مشخص کرده اند . محل عبادت خانم ها خیلی دور از این محدوده است . فقط در ساعاتی که روضه باز می شود می توانند به اینجا بیایند . برای همین هروقت زیارت و نمازم در روضه تمام می شد کاملا خارج نمی شدم . همان دور و اطراف که خلوت بود کنار این ستون ها می نشستم و قرآنم را می خواندم . همان جایی که نقطه نقطه اش ممکن است محل نزول آیه ای باشد . بزرگی گفته بود در مسجدالنبی باید آیه ها را از زبان جبرئیل بشنوید که برای رسول خدا زمزمه می کند . من تکیه می دادم به ستون ها و گوش می سپردم …
——————————————————————————–
یک جای خلوت نشسته بودم و قرآن می خواندم . کنارم هم یک خانم پاکستانی با دختر سه چهار ساله اش بود . تمام مدت داشت با دخترش بازی می کرد یا او را در آغوش می گرفت. دخترک که حرفی می زد مادر گرم و مهربان پاسخش را می داد . به زبان خودشان صحبت می کردند . مادر با محبت و صبر ، آرام آرام داشت دعای “ربنا هب لنا فی الدنیا حسنه و فی الآخره حسنه” را یاد دخترک می داد . خیلی قشنگ بود . حسابی لذت بردم و نتوانستم جلوی خودم را بگیرم . به انگلیسی شروع کردم به صحبت با مادر و تعریف کردن از حس مادری قشنگی که داشت . ظهر هم در انتظار باز شدن درهای روضه با یک خانم مالزیایی حرف زده بودم .دودخترش را گذاشته بود پیش مادرش . برای هم از کشورها و مردممان گفتیم ، از سن و سال و تحصیلاتمان از ازدواج و زندگی مان و در را که باز کردند فقط توانستیم یک nice to meet you بگوییم و یک good buy و همه دویدند .
———————————————–
همین روز اولی فهمیدم مادر همه جا مادر است . از هر قوم و قبیله ای که باشد . یک طرف مادر ایرانی را می بینی که دست دوختر کوچکش را گرفته و با خود به حرم می آورد ، طرف دیگر مادر عرب می بینی که نیم ساعت دستش را زیر چانه اش زده و با لبخند دویدن ها و بازی کردن های کودکش را تماشا می کند ، یک طرف مادری را می بینی که می دود تا گریه ی کودکش را آرام کند و طرف دیگر مادری که مدت ها کودکش را در آغوش راه می برد تا بخوابد … اینجا نمایشگاه مادری های چند ملیتی است . و در این حس مشترک چقدر همه شبیه همند . و من چقدر عاشق این لحظه های مادرانه ام …
بقلم بانو صاد