سفرنامه بخش دوم
از همان روزهای اول ازدواج فهمیدم او خیلی بیشتر از من که دانشجوی ادبیاتم شعر خوانده و خیلی بیشتر از من هم اشعار را می فهمد. هنوز هم که هنوز است هیچ کداممان تغییر نکرده ایم ، من چسبیده ام به نثر و شعر هم که می خوانم سریع و به حالت نثر است و او خیلی کم پیش می آید یک خط نثر بخواند ولی حافظ را تقریبا حفظ است و هدیه ای که خوشحالش می کند دیوان صائب است! در این سفر هم ترکیب جالبی شده ایم . من می نویسم همسفر شعر می گوید . روزی چهارپنج صفحه نوشتن من می شود یکی دو رباعی او . اولین رباعی که در مدینه گفت این بود:
(لولاک لما خلقت الافلاک)
—————————————————————————————————-
با تو دل من ز چشمه سیراب تر است / بی تو ز کویر تشنه بی آب تر است
هرچند ندیدمت دلم می گوید / این خلقت ناب علتش ناب تر است
ساعتش را ثبت کردم : 6:15 عصر . از پشت شیشه های اتوبوس گنبد خضرا را لابه لای ساختمان های کوتاه و بلند دیدیم و خواب شیرین مان شروع شد! خانه و زندگی مان را با همه ی مشغله هایش رها کرده ایم و آمده ایم زیارت رسول خدا . پیامبر حتما با نگاه رحمت می نگرد زائرانش را . دلم خوش بود به شرینی این نگاه و در آستانه ی مسجد النبی سلام دادم :السلام علیک یا رسول الله ، السلام علیک یا خیر خلق الله ، السلام علیک یا نبی الرحمه … و اشک هایی که ناخودآگاه سر می خورد روی صورتم . اشک های دختری که به دیدار پدرش آمده بود . و مگر خودش نگفته بود : انا و علی ابوا هذه الامه
——————————————————————————————————–
من شش سال پیش هم به این سفر آمده بودم . ولی یادم رفته بود . نه اینکه بچه های کاروان و اتفاقات سفر یادم برود . نه اینکه فراموش کنم کی آمدیم و کی برگشتیم و چند بار محرم شدیم …همه چیز یادم بود . فقط صدای بال زدن ملائک بین ستون های مسجد النبی را فراموش کرده بودم ، فقط عطر بهشت روضه النبی یادم رفته بود ، فقط حال و هوای پشت در خانه ی فاطمه(س) را فراموش کرده بودم، فقط غربت بقیع را … و حالا تنها قدم گذاشتن در آن صحن و سرا کافی بود تا همه چیز به یادم بیاید . کامل و سریع . انگار بعد شش سال به هوش آمده باشم .
——————————————————————————————————–
بعد از کلی معطل شدن پشت درهایی که نمی دانستیم کدامش را اول باز می کنند با سیل جمعیت وارد روضه شدم . خانه ی حضرت زهرا(س) و قبر رسول خدا (ص) سمت چپم بود و محراب و منبر و ستون توبه روبه رو . اینجا باغی از باغ های بهشت است . شک نکن . استعاره و تشبیه نیست . خود باغ بهشت است که خدا گذاشته روی زمین . پیامبر(ص) هم خبرش را داده : بین بیتی و منبری روض من ریاض الجنه …
این ساعت هایی که روضه النبی را برای خانم ها باز می کنند خیلی شلوغ می شود . آنقدر که حرکات و جلو و عقب رفتنت دست خودت نیست. نمازهایت را یا باید همین طور ایستاده و در حال فشار بخوانی و در رکوع و سجده به اشاره اکتفا کنی یا اگر به برکت کسانی که دورت را گرفته اند تا کسی هل ندهد بتوانی دو رکعت نماز درست و حسابی هم بخوانی چیزی از نمازت که نمی فهمی هیچ ، رکن درستی هم برای نمازت نمی ماند . فکر کن رکوع را به هزار زحمت و فشار انجام داده ای و حالا می خواهی به سجده بروی که می بینی جلو پایت کسی نشسته است . نه او جایی برای حرکت دارد و نه تو می توانی سجده ات را انجام بدهی ! معنی واقعی استیصال را اینجا می فهمی .
———————————————————————————————————
شلوغی روضه حسابی حس و حال دعا را از من گرفته بود . نه تمرکز داشتم که چه ذکری بگویم یا چه دعایی بخوانم نه امکانی برای نماز خواندن پیدا می کردم . ناچار با ازدحام جمعیت این طرف و آن طرف می رفتم و دلم نمی آمد خارج شوم . این وسط صدای پیرزنی از پشت به گوشم رسید که داشت بلند بلند ذکر می گفت و با وجود فشارهای جمعیت در حال خودش بود : یا ستارالعیوب …یا ستارالعیوب … مانده بودم مناسبت این ذکر در اینجا چیست که دقت کردم و دیدم لابه لای ذکرش جمله ی دیگری هم می گوید : یا ستار العیوب ! خدایا مارا به حضرت فاطمه(س) آدم نشان بده …
تازه فهمیدم چه می گوید .گریه ام گرفت . روضه ی قشنگی بود برای من بی حال در روضه .
بقلم بانو صاد