ریشه درمانی!
قریب به نیم ساعت داشت بالا و پایینش می کرد،یک لحظه فکر کردم آمپول بی حسی را زده و من متوجه نبودم،عینک مخصوصش را که قبلا توی جوشکاری ها و امثالهم رویت می شد زد بالا و گفت:
«پدیده ی نادریه! باید هرچه زودتر جراحی بشه! تاج دندون کاملا از ریشه جدا شده اما ازونجایی که دندونات خیلی محکم به لثه ها چسبیدن،هنوز مونده و بخاطر همین لق می زنه.همین الان هم می تونم سر دندون رو در بیارم،اما ریشه اش ..
عفونت خطرناکی زیر این ریشه رو گرفته، و طبیعتا متوجه هستید که فک پایین،اون هم سمت چپ، نزدیکترین راه برای انتقال عفونت دهان به انشعابات مربوط به قلب هست..»
***
هوای بیرون می طلبید که از مطب تا خانه را پیاده بیایم،توی راه داشتم با این موضوع کلنجار می رفتم که برخی رذائل اخلاقی مثل این پدیده ی نادرند! از بین همه این رذائل بیشتر زوم کرده بودم روی “کینه"!..
گاهی اوقات شاید با یک حلالیت،عذرخواهی،جبران قصور،محبت،اعتراف،رفع سوتفاهم و یا هرچیز دیگری از طرف صاحب تقصیر، فقط سرِ این قضیه را بکَنی و بندازی دور! اما ریشه هنوز هست..
شاید این آرامش ضمنی حاصل از بالا بردن ظرفیتت،یا روشن شدن شرایط،یا محفوظ ماندن موضوع،یا ندامتِ مقصر، حق دادن کائنات به تو،یا هر چیز دیگری تو را متوجه عملیات اطراف ریشه نکند! درست مثل من که عصب کشی این دندان، نزدیک به دوسال هرگونه آب و نان و گردو و حرص و خون دلی را در این دهان بدون کمترین دردی می چرخاند!
اما روزی می رسد که عفونتِ این کینه در یک حرکت انتحاری می زند تمام روحت را کثیف می کند،مثل الانِ من که تمام صورت سمت چپم از درد و حرارت می سوزد..
آنوقت است که دیــگر جایـی برای بخشیدن کسی نمـی ماند،سخت مـی بخشی،سخت می گذری،کوچکترین حرفی از هرکسی در این عفونت حل می شود و تو را یک منتقم حرفـــه ای بار می آورد،قربةً الی الله! اینجاست که اگر هر لحظه علمی،ایمانی،باران رحمتی بر این شوره زار روحت بنشیند،میزان خباثت روحت را بالاتر می برد،که از شوره زار چه می روید جز خار؟! اینجاست که تعفن روحت را شاید خودت استشمام نکنی،اما حال اطرافیان را بهم می زند، اینجاست که انشعــابات منتهـــی به قلبــت از هرســو توسط این عفونت تهــــدید می شود..اینجاست که دیگر حتی خودت را هر روز به قاعده یک زیارت عاشورا لعن می کنی که چرا همان روزی که یک نگاه،یک حرف،یک سلام بی جواب،یک رفتار ناصواب، ته دلت را خالی کرده بود و زمینه را برای حضور کینه مستعد، چرا همان روز محل رویش کینه را از بیخ در نیاوردی! خدا رحمت کند ملا احمد نراقی را..
به خدا ” کینه ” از پای در می آودر آدم را. بیچاره می کند.بعضی از ما حتی در مقابل خودمان هم مغروریم! یک جورایی می شود گفت با خودمان هم رودربایستی داریم و انگار این حرف و این حرکت و این عملِ فلانی،"من” را پیشِ “من” خرد کرد،همین می شود که بخشیدنش سخت می آید “من” را. یادم نمی رود آن جمله ی ارزشمند واعظ حرم حضرت معصومه(س)آن سال، شب اول فروردین که مصادف با اربعین حسینی بود، آن جمله اش هنوز هم با اِکوی مخصوص همان شب توی گوشم پخش می شود که :
« بگــذر،تا بگیــری..»
هرکسی شاید معیار خاص خودش را داشته باشد که به خودش بقبولاند که از ته دل بخشیده است، معیار من اما این است که هرگاه توانستم خالصانه و و از روی تضرع،از ته دل،متهمِ ردیف اول(!) را دعا کنم و خیر کثیر برایش بطلبم،آن و قت می توانم ادعا کنم که اقدام به ریشه کنی کرده ام.آنوقت شاید دهانم کمتر به غیبتش باز شود(حتی پیش خودم!)،شاید کمتر زیرآبش را زدم(حتی پیش خودم!) شاید دیگر درموردش باکسی نگفتم و آبرویِ احیانا رفته را پیش این و آن اعاده نکردم!.. شاید یک لحظه،فقط یک لحظه به این فکر افتادم که چند نفر طلبکار پشتِ در دلِ من صف کشیده اند و من خودم چقــــــدر بدهکاری دارم!..
بضاعت ما شاید همین قدر دعا کردن باشد،هنوز مانده تا مثل مالک برویم مسجد و دورکعت نماز هم برایش بخوانیم!
دعای دوستان برسد
تیساپه