دلنوشته بدون عنوان یک عدد " من "
بعد خوب که نگاه کنی، تاریخ پر است از این اتفاقات. از این مصیبتها. از شعب ابیطالب گرفته تا عمار و کمیل و ابوذر. انگار که آن خالصترین آدمها قبول کرده باشند که برای خاطر خدا و برای راحتطلبیهای ما هم که شده، بدترین دردها را طی کنند و از سختترینها بگذرند تا ما سختیهایمان را بهانه نکنیم. تا در آن لحظات سختی که آدم با خودش فکر میکند پس خدا کجاست و چرا میبیند و رضایت میدهد، به آنها فکر کنیم و از بزرگی امتحانشان دلگرم و مطمئن بشویم. تا هر بار که وحشت میکنیم از آینده و صورت زشت دنیا با تمام ظلمهایش، یادمان بیاید او که “حسین” بود و تنها حسینِ خدا بود، قطعهقطعه شد و تمام خانواده و دوستان و عزیزترینانش نه به شکلی عادی، که به شهادت تاریخ به دردآورترین صورت ممکن اسیر شدند. تا یک بار هم که شده ببینیم و بفهمیم که دنیا هر چه هست و هر چه بوده و هر چه خواهد شد، هیچ نیست در برابر آنچه که قرار است از تسلیم شدن و اعتماد کردن به خدا و راه به آن برسیم؛ که اگر درد همیشه درد است و مرهمی لااقل در دنیا و دستکم ظاهرا نیست، خاطرِ خدا عزیزتر است از تمام آنچه که یک عمر میتواند بر آدم برود…
گفتن از همهی اینها آسان است و عمل کردن بهشان خیلی سخت. یکی مثل من همین که با یک سرماخوردگی با زبان و دلش کفر نگوید هنر کرده.
*: «وَ خُضِ الْغَمَرَاتِ لِلْحَقِّ حَيْثُ كَانَ.»از وصیتهای امام علی علیهالسلام به امام حسن علیه السلام.