درد دل معلمانه!
معلم ها زود پیر می شوند.پوستشان زود خراب می شود.زیر چشمشان زود چروک می افتد.به خاطر همین است که به بیست سال نرسیده همه به دنبال باز نشستگی اند.به دنبال جوانی گمشده زیر چروک های صورتشان.به دنبال ترنم شادابی میان سرفه های روز و شبشان .انگار دیگر توانی نمی ماند برای کل کل کردن با نسلی که با خودشان هم درگیرند چه رسد به دیگران!این روزها دیگر نمی شود بچه ها را به خاطر گستاخی هاشان ،از کلاس اخراج کرد و دفتر فرستاد.فقط باید سکوت کرد، سکوتی همراه با غمی عمیق که خاطرات گذشته را تداعی میکند .خاطراتی که در آن معلم اسطوره بود جایگاهش آرزو کردنی.هرگز فراموش نمی کنم مسابقات هفته معلم را که بین دانش آموزان و معلمان برگزار می شد وبچه ها برای گرفتن کیف و چادر معلم ها سر و دست می شکستند.این روزها بچه ها از کنارت رد می شوند و توی چشمانت زل می زنند و سلام نمی کنند و تو مجبورری سلامی را باچاشنی احوال پرسی برایشان سرمشق کنی تا شاید یاد بگیرند احترام به بزرگتر را .همکاری می گفت:روزی به مادر یکی از دانش آموزان درس نخوان مدرسه زنگ زدم و گفتم :خانم بااین وضع درس خوندن این دختر هیچی نمی شه.مادر مکثی کرد و گفت:یعنی معلمم نمی شه؟
بقلم میس طلبه