بی تکلف
19 فروردین 1392 توسط الزهرا (س) نصر
از روزی که بابا گفت"این ، را به گردن آقا میبینید؟ خط، همین ست"؛
از آن روز ، چفیه ام شده عامل نجاتم وقتی که جدا میشم از مسیر…دنیایی دارم با این جسم سفیدِ راه راه…گریه ها،بغض ها،درد و دل ها،گاهی سایبان،
اما امشب….
امشب ،زل زدم به این سفید راه راه،چقدر دلم هواییتان شده؛دنبال کلیپی میگردم،عکسی،دست خطی، چیزی،
ببخش آقا که همه ی بار ندانستن و کم بودنم بر دوش شماست؛ببخش اقا اگر بار بوده و هستم ،نه یار…
دوست داشتم عاشقانه ام،امشب،برای شما باشد. آقا جان، خیلی کَمَم،ولی هستم….
گربه کُشونِ دمِ حجله:
چیه؟چرا خرده میگیرید؟یه کسی،رهبرشو دوست داره،یه کسی،قدرشناسه،قلبش میتپه برای رهبری که با تمام قوا،از کشورش محافظت میکنه….
بقلم یک هبه