بادبادک باز
بادبادک باز را تازه تمام کردم. نسخه صوتی اش را چند وقت پیش بطور اتفاقی توی نت دیدم و دانلود کردم. اما درست به جای حساس داستان که رسید، فهمیدم کامل دانلود نشده و کلی توی خماری ماندم تا توانستم کتاب را پیدا کنم.
می خواهم بگویم بادبادکباز همچین کتابیست که محال ممکن است بتوانی با خودت کنار بیایی و از خیر تمام کردنش بگذری!
حقیقتش فکرش را هم نمی کردم یک افغانی بتواند به این زیبایی قلم بزند و نگاهی دیگر درباره افغانستان و مردمانش به خواننده بدهد.
هیچوقت احساس خوبی نسبت به مهاجرین افغان نداشتم یا اینطور بگویم درکشان نمی کردم.
یادم می آید ترم پیش سر کلاس، هر جلسه یکی از بچه ها راجع به وضعیت کشورش صحبت می کرد. روزی که نوبت بچه های افغانی شد یکی از آنها شروع کرد در مورد وضعیت نامناسب کشورش صحبت کردن. کلاس که تمام شد یک افغانی دیگر با اعتراض سرش داد زد: “مگه تو شرف نداری بخاطر دو نمره عزت خودت و هموطن هات رو می فروشی؟” آنوقت بدون اینکه برگردد و به بقیه نگاه کند با آن کفشهای گشادی که پایش بود و لخ لخ میکشیدشان کف زمین از کلاس رفت بیرون. یادم نمیرود بد جوری حال همه را گرفت.
حقیقت ماجرا، آن قدر کفری شده بودم که میخواستم عذرش رو بخوام و درسی بهش بدم تا غیرتی شدن بی جا یادش بره! اما فکرش را که کردم دیدم شاید فشار نگاه دیگران باعث چنین عکس العملی شده باشد.
به هر حال آن روز درکش نکردم. خیلی بی منطق به نظرم آمد. اما خواندن این کتاب نگاهم را نسبت به افغان ها به کل تغییر داد. چند روز پیش وسط کلاس یکهو به خودم آمدم و دیدم چند دقیقه ایست زل زده ام توی صورت یکی شان که حدس میزنم هزاره بود نه پشتون!
الان فکر می کنم اگر می شد با توجه به پیشینه فرهنگی و زاویه دید دیگران به دنیای آنها نگاه کنیم چقدر خوب بود. باید با فرهنگ مردم افغان آشنا باشی تا معنی این غیرت را درک کنی. در کل بادبادکباز به شما چنین نگاهی می دهد. پس به نظرم ارزشش را دارد.
بقلم ح.الف