اگر شهر سقوط کند ..
من این شهر را دو بار بیشتر ندیده ام با چشم ، یک بار چندسال پیش به خاطر اردوی راهیان نور و بار دیگر همین یک سال پیش ، به خاطر کربلا .
بار اول ، تصورم از خرمشهر ، یک موزه ی بزرگ ، به وسعت یک شهر بود . موزه ی دفاع مقدس .
بار دوم ولی فرق می کرد . چند سال از بار اول گذشته بود . از آن خالی الذهن بودن خبری نبود . خردک چیزی از جنگ می دانستم و صد البته “دا” را خوانده بودم .
دا به تنهایی یک ذخیره ی بزرگ به مغزم اضافه کرده بود که بدل از خاطراتم شده بود . انگار خودم آن روزها خرمشهر بوده باشم .
از روزهای مقاومت خاطره ها داشتم ، بی اینکه آنجا بوده باشم . جهان آرا از روی بنرها و دیوار نقاشی های خیابانی پایین آمده بود و شده بود فرمانده ، شده بود “جهان آرا” .
شیخ شریف از همان جا شد یک الگو و مسجد جامع از همان جا شد نماد مقاومت خرمشهر .
خرمشهر که آزاد شد ، من هم به تبعیت از زهرای دا ، دچار حس غریبی بودم .پیش رویم شهری بود که شهرم بود ، ولی دیگر شهر نبود ، خانه ای که خانه م بود ، ولی دیگر خانه نبود ، خانواده ای که باید آنجا می بود ، اما دیگر نبود ، یارانی که پشت سنگر مقاومت بودند و حالا دیگر نبودند … خیلی سخت بود برگشتن و ماندن در خرم شهری که دیگر خرم نبود . ولی زهرای دا آدم رکود نبود ، باید این راه را می رفت . پس رفتم ..
…
بله ، ما بچه های دهه شصت هستیم که نهایتا از جنگ خاطره ای گنگ از وضعیت قرمز و سفید و جبهه رفتن پدران و برادران مان داریم .
اما “دا” و خیلی کتاب های دیگر تصویری از جنگ را به ما نشان دادند ، که بدون حب و بغض خاصی ، فقط از آنچه گذشت روایت کرد .
خاطرات نادیده ی من و امثال من ، مدیون همین کتاب هاست .
پ ن : بچه ها اگر شهر سقوط کند آن را دوباره فتح میکنیم … مواظب باشید ایمانتان سقوط نکند.
به قلم حجت الامسال فاطر