انت المولی و انا العبد...
مولای من!
به تو پناه می برم … از آن لحظه ای که در محضر تو -چون چشمان دلم بسته بود- نگاه مهربانت را ندیدم…
به تو پناه می برم… از آن زمانی که زبانم به شکوه و شکایت باز شد: که مرا نمی بینی و صدایم را نمی شنوی … و حتی -نستجیر بالله- تو را متهم کردم که مرا رها کردی…
مولای من!
در دریای متلاطم زندگی تو هرگز دستان مرا رها نکردی، حتی زمانی که من از روی جهل و سرکشی دستانم را از “ید مولاییت” جدا کردم باز این تو بودی که دستم را گرفتی و با مهربانی فشردی، اشکهایم نیز از محبت تو بود که جاری می شد تا کویر خشکیده قلبم بارانی شود و آماده بذر عشق تو …
مولای من!
تو خطاهای مرا حتی از فرشتگانت پنهان کردی، تو آغوشت همیشه برایم باز بود، این تو بودی که همیشه برای آشتی کردن پیش قدم می شدی بهانه هایی آماده می کردی تا من جرأت برگشتن پیدا کنم…
زمانی که دیگران لب به ملامت باز می کردنند تنها تو زبانت مرحم زخمهای من بود
گاهی حس کردم کمرم زیر بار سختی ها و در امتحاناتت در حال خم شدن است، اما تو استقامت را به من یاد دادی، وقتی زمین خوردم ، ردّ پای تو را دیدم که در کنارم بودی تا برای بلند شدن دستت را بگیرم…
.
.
.
آنقدر حضورت در لحظه لحظه ی زندگیم واضح است که غیر از تو را نمی توان دید
چندیست که برگه ای دیگر از آزمونت را پیش رویم باز نمودی اما امتحانات تو با تمام امتحانات فرق می کند چون تو تا آخرین لحظه ی آزمون در کنار من هستی و حتی راه حل را برایم مشخص می کنی تا از آزمون سربلند بیرون بیایم…
خدایی زیبنده توست و بندگی را زیبنده من کردی، بندگی را به من بیاموز.
و اینجاست که از زبان امیر عارفان می گویم: “مولای یا مولای انت المولی و انا العبد و هل یرحم العبد الّا المولی”
به قلم: مشکات