« انا و علي ابوا هذه الامة انا و علي موالياً هذه الامة »
18 مرداد 1391 توسط الزهرا (س) نصر
نَــزن ملعــون
یتیــم می شویـم …
نشسته بودم رو به روی پنجره ی ِ هتل ، که گنبد و گلدسته های بارگاه حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) را قاب گرفته بود ( + و + ) . از اولین زیارت برگشته بودم . بغض گلومو گرفته بود . برایش پیامک زدم :
« کی گفته امام رضا غریبه ، آقامون علی غریبه … »
+ دلم تنگ ِ سحرهای حرم ِ آقاست که وقتی از همه اون آدمهایی که خواب بودن میگذشتم و میرسیدم به ضریحی ک کسی دورش نبود / دلم تنگ ایوان طلایی نجف ِ که مقابلش بی دلی روضه مادر خواند برایمان / دلم تنگ ِ آغوش پدری ِ مولاست حتی برای ِ روسیاهی چون من /ای سینه امشب از غمش فریاد کن / یا ابانا … استغفر لنا …
+ چیزهای دیگری نوشته بودم / روزی ام این نوشته ها بود …
+برای ِ درک ِ بهتر ِ این شب ها برای هم دعا کنیم … و ما ادراک ما لیلة القدر ؟!…
بقلم بانو زهرا