السلام علی قلب زینب الصبور
نشسته بود رو به روی عبدالله بن جعفرطیار. تصمیمش را گرفت و گفت من فقط یک شرط دارم!
عبدالله نشنیده شرط را پذیرفت؛ میدانست که شرط و شروط زینب به جز حسین چیزی نیست. او نشنیده پذیرفته بود که زینب هر جایی برود که حسین میرود.. هر جایی مثل کربلا. صدای هلهله بر پا شد و زینب به خانه عبدالله رفت…
***
غروب گرم و دشت تفتیده کربلا، مدام صبر زینب را بیشتر میکرد و بیشک او در نینوای 61 هجری قامت به قدقامت ذکری بسته بود به وسعت أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ(1) … بیشک زینب اولین کسی بود که از خاک کربلا تسبیح ساخت و ذکر صبرش را با تسبیح تربت گشود… و اگر غیر از این بود چگونه دلش تاب میآورد!
منازل ابطح و تنعیم و صفاح و وادی عقیق و وادی صفرا گذشت، ذات عرق و حاجر و فید و خزیمه و شقوق و ثعلبیه و زباله را طی کرد، شراح و ذوحسم و قادسیه و قریالطف دلش به تپش افتاد و حالا پایش روی خاک سرخی است که گره از کار دلشورهها باز کرده و شور میزند و شور میزند…
بخوان! آهسته از این جا به بعد ماجرا با من خیالت جمع ای دریای غیرت، خیمهها با من
***
حدود ساعت سه، جان من میرفت آهسته برای غرق در دریا شدن میرفت آهسته
جنگ پایان گرفته بود. از میانه میدان صدایی بلند شد؛ هذا حسین بالعراء مرمل بالدماء صریع بکربلا، مقطع الاعضاء مجزور الراس من القفا.. و بناتک سبایا…
این حسین است که برخاک افتاده و در خون خود رنگین شده..
این کشته فتاده به هامون حسین توست این صید دست و پا زده در خون حسین توست
این حسین است که در بیابان افتاده و بدنش قطعه قطعه شده است. این حسین توست که سرش از قفا بریده شده و لباسهایش به یغما رفته و دخترانش به اسارت رفتهاند.. و تو چه میدانی معنی اسارت را؟ معنی حزن را و معنی دلدار را…
و تو چه میدانی که کوه چیست!؟ چه میدانی که سخن علی بر افعال زینب چگونه جاری میگردد؟؛ آنگاه که به دخترش میگفت: المؤمن کالجبل الراسخ لا تحرکّه العواصف! یعنی آنکه مؤمن همچون کوه، استوار و پابرجاست و بادهای تند او را تکان نمیدهند. نه بادِ نعمت او را سرکش مىکند و نه بادِ مصیبت او را به داد و فریاد وا مى دارد.. و زینب چون کوه ایستاد؛ کالجبل الراسخ! زینتی همیشگی برای پدری آسمانی. زینتی به وسعت مظلومیت علی و خون سرخ حسین در کربلا. زینتی که هیچگاه از یادها نخواهد رفت.
روضه مکشوف شنیدهای؟ آنگاه که زینب دست بر زیر بدن حسین برد و بدن بیجان برادر را به سمت آسمان بلند کرد، آنجا که با بغضی سرشار از صلابت رو به آسمان گفت: الهی تقبل منا هذا القربان! و زینب کالجبل الراسخ بود آنجا، همانطور که پدرش علی گفته بود.
زینب رشته کوهی بود راسخ! این را زمانی فهمیدم که نوای “ما رایت الا جمیلا” سر داد؛ آنجاکه برای استقبال از زیباییهای کربلا عون و عبدالله را زره پوشانید…
***
و زینب را مقامیاست غیر از دختر امام و خواهر امام؛ او مادر شهید است. او پروراننده خونی است که قطره قطره بر درخت اسلام مینشیند و جان میبخشد و هدایت میکند. او مادر شهیدانی است که در پایین پای حسین دفن شدهاند و انصارالحسین لقب گرفتهاند.
***
از سمت راست خیابان میروم. در میان راه یک سِپَر است و آب قرمز رنگی که از بالای سپر به پایین جاری میشود. کمی جلوتر روی پلهها غلغله است. پارچه مشکیای بالای سر درش نصب شده و زنها با چادرهای عربی مدام در حال تردد از مسیر پله به درون و از درون به بیرون هستند.
کفشهایم را که در میآورم از راه باریکی عبور میکنم و به اولین پله میرسم و میان زنهای چادر عربی به سر گم میشوم. مثل قطرهای که میان دریا گم میشود، ولی اگر خوب دقت کنیم میان دریاست که تازه پیدا میشود! پلهها را آرام آرام بالا میروم و درآستانه ورودی در چشمم به پرچم مخمل ِسیاهرنگی میافتد که با نخهای طلایی میانش نوشته السلام علی قلب زینب الصبور ..
فیروزه گنبد جلوی چشمم میآید و ورودی در همانند دستگاه مکشی قوی مرا به سمت خود فرو میبرد.. چشمهایم را میبندم و میان جمعیت.. میان همان زنهای چادر عربی پوشیده، گنبد فیروزهای را دوباره تصور میکنم و برمیگردم و چشمهایم را باز میکنم؛ السلام علی قلب زینب الصبور
پینوشت
(1) سوره نمل آیه 62
*با اقتباس از لهوف
*یاران شیدای حسین علیه السلام
طهورا ابیان