اشعاری از امام حسن علیه السلام
از امام حسن علیه السلام اشعاری در تاریخ به ثبت رسیده است كه به برخی از آنها اشاره میشود :
ذری كــدر الایام ان صفائـها
تولـی بایام السـرور الذواهب
و كیف یغر الدهر من كان بینه
و بین اللیالی محكمات التجارب
به رنج های روزگار اعتنا مكن، زیرا ایام خوش نیز میگذرد. (پس ایام سختی هم سپری میشود.) كسی كه دارای تجربههای محكمی است، در سختگیهای روزگار، چگونه فریب میخورد؟
قل للمقیـم بغیر دار اقامـه
حان الـرحیـل فودع الاحبـابـا
ان الذین لقیتهم و صحبتـهم
صاروا جمیعا فی القبور
به آن كس كه در غیر جایگاه خود، رحل خویش را افكنده است بگو زمان كوچیدن فرا رسید. پس دوستان را بدرود گوی، زیرا آنان كه تو با ایشان همنشین بودی نیز همگی در قبرهایشان آرمیدهاند .
یا اهل لذات دنیا لا بقاء لها
ان المقـام بظـل زائـل حمـق
ای خو كردگان به لذت های زودگذر دنیا! اقامت در زیر سایهای گذران نابخردی است .
لكسره من خسیس الخبز تشبعنی
و شربه من قراح الماء یكفینی
من رقیق الثوب تسترنی
حیاوان مت یكـفینـی لتكفینی
پاره نانی بی ارزش سیرم می كند و جرعه آبی اندك سیرابم می سازد. لباسی مندرس و كهنه تا وقتی زنده ام بدنم را می پوشاند، و پس از مرگم همان برای كفنم كفایت میكند .
نحن انـاس نوالنـا خضل
یرتع فیه الرجاء والامـل
تجود قبل السوال انفسنا
خوفاعلی ماء وجه من یسل
لوعلم الجر فضل نائلنا
لغاض من بعد فیـضه خجـل
ما مردمی هستیم كه بخششمان همچون سبزهزاری تازه است كه امید و آرزو در آن میچرد. پیش از اینكه كسی تقاضا كند، نفوس ما ناخودآگاه میبخشند تا مبادا آبروی سائل ریخته شود .اگر دریا فراوانی بخشش ما را میدانست، پس از بالا آمدن، بیتردید، با خجالت فروكش میكرد.
انی السخاء علی العباد فریضه
للـه یقـرء فــی كتـاب محـكم
وعـد العـباد الاسـخـیاء جنـانه
واعـد للبـخـلاء نـار جـهـنـم
من كـان لاتـندی یـداه نبـائل
للـراغـبین فلـیس ذاك بمسـلم
بخشش از طرف خدا بر بندگان واجبی است كه در كتابی محكم (قرآن) خوانده میشود. خدای متعال بندگان بخشنده اش را نوید بهشت داده و برای بخیلان، آتش جهنم را آماده ساخته است. هر كس كه دستش به بخشش بر سائلان گشوده نمیگردد، بهراستی مسلمان نیست.
عربی با عصبانیت نزد
رسولخدارفت و خواست از پیامبر سوالاتی كند .
پیامبر فرمود: اگر می خواهی یكی از اعضایم جوابت را می دهد .
گفت: مگر عضو بدن پاسخ می دهد؟
پیامبرفرمود: آری
آنگاه به حسن بن علی علیه اسلام كه كودكی خردسال بود فرمود: برخیز و پاسخش را بده
عرب گفت: خودش هیچ نمیگوید و از بچهای میخواهد با من سخن بگوید.
پیامبر فرمود: بهزودی میبینی كه او دانا به پاسخ سوالات توست .
حسن علیه السلام فرمود: ای مرد عرب، اندكی صبر كن. و سپس چنین سرود :
ماغـبیـا سالت وابـن غبـی
بل فقیها اذن وانت الجهول
فـانتك قدجهـلت فان عندی
شفاء الجهل ماسـال مسؤول
و بحـر الا تقـسـمه الدوالی
ثـراثا كـان ورثـه رسول
تو نه از شخص كودنی سوال كردهای، و نه از فرزند شخص كودنی. بلكه از شخصی دانا پرسش نمودهای. اگر كسی از من چیزی بپرسد، درد نادانیاش را شفا میبخشم. نزد من اقیانوسی از دانش است كه در ظرفها نمیگنجد، و این دریای دانش میراثی است كه از رسول خدا رسیده است.
مردی نزد حضرت امام حسن علیه السلام رفت و اشعاری گفت به این مضمون كه: برای من چیزی كه حتی یك درهم ارزش داشته باشد، باقی نمانده، و شاهدم پریشانحالی من است. آری، آنچه برای من باقی مانده، آبرویم است كه آن را نفروختم ولی اینك میبینم فروشش به تو میارزد.
امام به خادم خود گفت: چقدر پول داریم؟
گفت: دوازده هزار درهم.
امام فرمود: همهی آن را به این مرد فقیر بده. من از او خجالت می كشم كه بیش از این ندارم.
خادم گفت: چیزی برای خودمان نمیماند.
فرمود: همه را بده، و به كرم خدا خوشبین باش.
سپس اشعاری بر وزن اشعار او سرود:
عاجـلتنا فـاتك وابـل بـرنا
طلـا و لـو امهـلتنا لـم تـمطر
فخذ القلیل و كن كانك لم تبع
ما صـنته و كـاننـا لـنـشتر
با عجله از ما تقاضا كردی، و لذا باران شدید بخشش ما به صورت بارانی كم و پراكنده بر تو بارید، و اگر ما را مهلت می دادی چنین بر تو نمیبارید. پس این اندكرا بپذیر و چنان باش كه گویا چیزی را كه برای خود نگه داشته بودی (آبرویت) نفروختهای و ما نیز آن را نخریدهایم.»