اتوبوس دم عید !
با این که اتوبوس به آخرهای خط رسیده بود، باز هم پر از جمعیت بود. لابه لای این همه شلوغی، دو تا دختر جوان به زور خودشان را کشیدند بالا و با اعتماد به نفس زائدالوصف و بدون توجه به غرغرهای همیشگی زنهای دیگر، تا وسطهای قسمت زنانه ی اتوبوس پیش آمدند. روی انتهایی ترین صندلی اتوبوس نشسته بودم و کاملا می دیدمشان. شاد بودند و سرزنده؛ از اینهایی که انگار نه انگار در این دنیا زندگی می کنند. بلند بلند حرف می زدند و به چرت و پرت های خودشان که اصلا خنده دار هم نبود، قاه قاه می خندیدند.
وسط این همه حرف، یکهو یکیشان چشمش به فروشگاه بنتونی افتاد که اتوبوس از کنارش رد شد. با همان صدای بلند گفت: “راستی! از یکی دو روز دیگه بنتون حراجه ها!” دختر دیگر گفت که خودش می داند و زن داداشش پریروز بهش خبر داده است!
زن میانسالی که کنارشان ایستاده بود با کنجکاوی پرسید: ” بنتون کجا حراج می ذاره؟” دختر به همین فروشگاهی که چند دقیقه پیش از کنارش رد شده بودیم اشاره کرد. زن میانسال که معلوم بود خیلی اطلاعات ندارد گفت: ” اونوقت توی حراجیش قیمتا خوبه؟” آن یکی دختر که داشت با موبایلش ور می رفت سر بالا کرد و گفت: “اوووووووووف! اصلا نمی تونی تصور کنی! پارسال کفش هشتاد تومنی رو خریدم پنجاه و سه تومن. تازه اگه سه تا می خریدم می شد دونه ای چهل تومن!” زن میانسال تشکری کرد و سر پایین انداخت. یک زن جوان دیگر که داشت آماده پیاده شدن می شد از تاریخ حراجی پرسید. دخترهای جوان با هم جوابش را دادند. یک خانم دیگر هم اطلاعاتی از چیزهایی که در آن فروشگاه می فروشند پرسید و بلافاصله شماره ای را با موبایلش گرفت و ریز به ریز همه چیز را برای پشت خطی اش توضیح داد و قرار و مدارهایشان را برای خرید گذاشتند. دو تا خانمی که کنار دست من نشسته بودند هم داشتند از همین فروشگاه حرف می زدند و می گفتند که به یک بار رفتنش می ارزد و شاید شبِ عیدی چیز به درد بخوری تویش پیدا بشود و غیره.
تا زمانی که دو دختر جوان قصد کردند پیاده شوند، تقریبا همه ی قسمت زنانه ی اتوبوس به صرافت افتاده بودند از حراجی بنتون خرید کنند. وقتی دو دختر از پله ها می رفتند پایین یک خانم دیگر که حتی اسم این فروشگاه را نمی توانست درست تلفظ کند داد زد: “از چه ساعتی حراجی شروع می شه؟” یکی از دخترهای جوان که حالا پیاده شده بود از کنار پنجره اتوبوس بلند گفت: ” از ده صبح؛ منتها از هشت و نیم- نه باید بری توی صف وایسی. روز اول همه ی جنس خوباش تموم می شه ها” این آخری را وقتی گفت که اتوبوس حرکت کرده بود. صدایش در صدای قهقهه ی آن یکی دختر گم شد.
قبلا نوشته بودم . مجالی برای قرار دادن در وبلاگ نبود تا امروز …
ز.مهاجری