آشنايى با شرح ابن مَيثَم بحرانى بر نهجالبلاغه
شرح نهج البلاغه
شك نيست كه براى علاّمه ابن ميثم كتاب ارزشمند و نفيسى در شرح نهج البلاغه است، و جاى تاسّف است كه براى آن اسم خاصّى تعيين نكرده است بلكه در مقدمه آن بعد از اشاره به رويدادهايى كه رخ داده و منتهى به ملاقات او با «بهاء الدّين محمّد جويني» گرديده مينويسد: دوست دارم به خاطر سپاس خود از بخشى از نعمتهاى گذشته او شرحى براساس قواعد حقيقى و مزيّن به مباحث فقهى و علمى باشد، و در آن شرح آنچه از رموزى كه بر من آشكار گشته است بياورم.
و در آخر جلد پنجم مينويسد: اين آخرين چيزى است كه از كلمات منتخب سيد رضي (ره) از كلام گهربار حضرت امير(ع) يافتم.
بنابراين بايد گفت اين شرح به نام «شرح كبير» يا «مصباح السالكين» معروف است نه مكتوب.
به نظر ميرسد از جملهاى كه مرحوم ابن ميثم در پايان شرح وسيط خود نوشته است:
هذا اختيار«مصباح السالكين» لنهجالبلاغه… استفاده شده كه نام شرح كبير ايشان «مصباح السالكين» ميباشد.
در هر صورت اكثر مورّخان تصريح كردهاند كه براى مرحوم ابن ميثم سه شرح بر نهج البلاغه ميباشد «شرح كبير»، «شرح وسيط»، «شرح صغير».
اما شرح كبير كه در تهران به چاپ رسيده پنج جلد است و به «مصباح السالكين» ناميده شده است و آن كتابى پرسود و آكنده از نكات دقيق و مهم علمى و فلسفى است كه جايگاه علمى شارح از آن كاملا مشهود است.
و اما شرح متوسط كه «اختيار مصباح السّالكين» نام دارد تلخيص شرح كبير است كه آن هم به اشاره «علاء الدّين محمّد» براى دو پسرش «نظام الدّين ابي محمّد» و «مظفرالدّين ابى العبّاس» نوشته شده است.
مرحوم ابن ميثم در اين رابطه مينويسد: پس اشاره كرد به سويم كه خلاصه گردانم گزيدههاى فصلهايى از آن كتاب را كه هم جامع و هم خالى از تطويل باشد تا يادگارى براى دو پسرش بوده و يادگيرى و بهرهورى آنان آسان، پس به امتثال امر او مبادرت كردم و در تهذيب و تنقيح كتاب كوشيدم و از خداوند درخواست كردم كه مرا براى اتمام اين كتاب موفّق كرده و به سرمنزل مقصود برساند
صاحب كتاب «روضات الجنّات» گويد: و از مصنّفات بديع او شرح كوچك بر نهج البلاغه است و آن را در حدود سال… ديدم.
نويسنده معتقد است از آنجا كه مرحوم ابن ميثم كتاب كوچكى به نام «شرح المائه كلمه» دارد و آن در دست فضلا، و طلاّب بوده و از آن استفاده ميكردند و اسم خاصّى روى آن نوشته نشده بود و فقط شرح صد كلمه اميرالمؤمنين بر روى جلد يا صفحات اول آن مكتوب بوده، لذا عدّهيى آن را شرح صغير نهج البلاغه معرّفى كردهاند.
كوتاه سخن آنكه مرحوم ابن ميثم داراى دو شرح كبير و صغير به نام «مصباح السّالكين» و «اختيار مصباح السّالكين» ميباشد و شرح ديگرى به نام شرح صغير ندارد. مگر آنكه كتاب اختيار مصباح السالكين را شرح صغير بناميم.
خصوصيات شرح كبير
1ـ در اختيار داشتن نسخة خطّى مرحوم شريف رضي، همانطور كه ميدانيد «علاّمه شريف رضي» در قرن پنجم ميزيسته و جمعآوري«نهج البلاغه» را در سال «400» هجرى به پايان برده و در سال «406» هم بدرود حيات گفته است. بنابراين در زمان مرحوم «ابن ميثم» كه تا سال «679» ادامه داشته «273» سال فاصله بوده، بنابراين آنچه مهّم است شناخت و دراختيار داشتن نسخة خطّى موثّق شريف رضى است كه خوشبختانه در دست مرحوم ابن ميثم بوده و ايشان مستقيماً و بدون واسطه توانسته از آن استفاده كند.
امروزه انتساب دقيق قطعى كتب ارزشمند عتيق به مؤلّف آن از اصول مهّم تحقيق و تأليف است. و مؤلّفان و محقّقان براى دستيابى به نسخة خطى كتاب مورد تحقيق تلاش كرده و به كتابخانهها و مراكزى كه احتمال ميدهند نسخهاى از خطّ مؤلّف باشد مراجعه مينمايند، و نيز يكى از افتخارات و سرمايههاى كتابخانههاي بزرگ دنيا در اختيار داشتن نسخههاى خطّى مؤلّفان متقدّم است.
يكي از امتيازات و ارزشهاى شرح ابن ميثم در اختيار داشتن نسخة معتبر شريف رضي است، گرچه مؤلّف در مقّدمه و يا جايى ديگر اين مطلب را صريحاً بيان نكرده است ولى از صراحت جاى جاى اين كتاب استفاده ميشود كه ايشان از اين موهبت بزرگ برخوردار بوده است مثلاً در جلد چهارم صفحات «37» ، «47» ، «194» ، «247» و «294» و جلد پنجم صفحه «124» .
ايشان در شرح خطبه «207» كه در صفّين ايراد گرديده «… فلا تثنو اعلّى بجميل ثنا، لاخراجى نفسى الى الله و اليكم من البقيه فى حقوِ لم افرغ من ادائها…»
قال عليه الرّحمه: «اَرادَ فلا تثنوا علّى لأجل ما ترونه منى من طاعه الله فانّ ذلك انما هو اخراج لنفسى الى الله من الحقوِ الباقية علّى لم افرغ بعد من ادائها و هى حقوِ نعمه…» ثم قال: و فى خطّ الرضى ـ رحمهالله ـ من التّقيه، بالتاء. والمعني: فان الّذى أفعله من طاعه الله انما هو اخراج لنفسى الى الله و اليكم من تقيه الحق فيما يجب علّى من الحقوِ. اذكان انما يعبد اللّه غير ملتفت فى شيء من عبادته و اداء واجب حقه الي أحدسواه خوفامنه و رغبه اليه…
و نيز در شرح خطبه «230» فرموده: وهذه القسمه الى هذين القسمين هى الموجوده فى نسخه الرّضى بخطّه…».
و در ذيل خطبه «229» : و وجدت هذا الفصل بخطّه فى حاشية نسخة الاصل.
و در ذيل اين بحث لازم است متذكّر شوم كه در شرح ابن ميثم كه در سال 1379شمسى در ايران توسط دفتر نشر كتاب چاپ شده، اشتباه و غفلت بزرگى صورت گرفته و آن تعويض متن نهج البلاغهيى است كه مرحوم ابن ميثم از روي نسخة خطّى مرحوم شريف رضى استنساخ كرده بود، يعنى به جاى اينكه متن نسخه ابن ميثم عيناً نوشته و حروفچينى شود نسخة چاپ شدهيى را بدون اينكه تطبيق داده بشود مورد استفاده قرار دادهاند. حتّى در همين مواردى كه اختلاف نسخه وجود داشته و ابن ميثم نظر خاصّى در اين باره بيان كرده باز دقت نشده كه لااقل متن دومى كه آورده شده بر اساس نظر ايشان اصلاح كنند، و لذا اگر كسى به اين تعويض توجّه نداشته باشد جدّاً مطلب مؤلّف غيرقابل درك و موجب بروز اشكال خواهد شد مانند همين مطلبى كه در ذيل خطبه 207 آمده كه در چاپ سنگى كه از روى نسخة خطّى مؤلّف بوده چنين آمده است:
«واليكم من التّقيه فى حقوِ لم افرغ من ادائها» با اينكه در متن نسخه چاپ سنگي غير از اين است و عبارت چنين است:«واليكم من البقيه»
و در شرح نيز به اين مطلب تصريح شده كه در نسخه خطّى شريف رضى به جاي «البقيه»، «التقيه» آمده است پس در متن بايد «البقيه» باشد، و اين غفلت بزرگى بوده كه صورت گرفته و لازم است در چاپ بعد حتماً اصلاح شود.
2ـ استناد به آيات قرآن، نكتة مهّم ديگر استناد نهج البلاغه است كه خود مجال گستردهاى را ميطلبد ولى بهطور اجمال بايد گفت يكى از منابع و مستندات نهج البلاغه قرآن است كه امام در 111 مورد به آيات قرآنى استناد نموده ومرحوم ابن ميثم هم در شرح خود از 735 آيه ديگر استفاده كرده و شرح خود را براساس بهرهگيرى از قرآن و الهام بخشى قرآن در نهج البلاغه قرار داده است.
همانطور كه استاد محمد امين النّواوى ميگويد: علي(ع) تمام قرآن را حفظ داشت و براسرار آن آگاه بود و قرآن با خون و گوشتش آميخته بود، خواننده ميتواند اين مطلب را در «نهج البلاغه» ببيند و مقدار بهرهورى علي(ع) را از قرآن لمس كند…
پس ترديدى نيست كه علي(ع) در اثر دريافت پرتوهاى قرآن، چشمههاى دانش و حكمت از منبع جوشان دلش بر زبانش جارى ميگردد.
اين ارتباط ويژه نهج البلاغه با قرآن در شرح ابن ميثم بهخوبى متجلّى است مخصوصاً در شرح سه خطبه (الثانيه عشر و المأتين و الثالثه عشر و المأتين، و الرابعه عشر و المائتين) كه امام(ع) سه سوره از قرآن را تفسير نموده است.
3ـ در بسيارى از نامههايى كه در پاسخنامة ديگران مانند معاويه صادر شده است مرحوم شريف رضى آنها را نقل نكرده است زيرا او فقط كلمات امام(ع) را جمعآوري ميكرده است نه سخنان افراد مختلف. بنابراين ضرورتى نميديده كه آنها را هم گردآورد، ولى براى افرادى كه در زمانهاى ديگر اين برنامهها را ميخوانند بايد شرائط آن زمان و موقعيتى كه اين نامه صادر شده و مطالبى كه از طرف مقابل القاء شده روشن باشد تا به عمق و ظراوت سخنان امام واقف گردد لذا رسالت شارحان است كه اين فضا را ترسيم و تصوير كنند و اين ممكن نيست مگر آنكه اصل نامه طرف مقابل را هم عرضه كنند. گرچه اين كار سادهاى نيست و نياز به تتبّع و استقصاء و قدرت تجزيه و تحليل دانش نقد و بررسى دارد كه خوشبختانه مرحوم ابن ميثم از همه اين سرمايههاى علمى و فرهنگى برخوردار بوده است و لذا اصل نامهها را هم آورده است.
همچنين مرحوم شريف رضى به خاطر رعايت جهاتى خطبه يا نامهيى كه انتخاب كرده و نوشته بهطور كامل نياورده و تنها موارد بسيار درخشنده ادبى را برگزيده است و او در اين باره دفترها دارد:
«فاجمعت بتوفيق الله تعالى على الابتداء باختيار محاسن الخطب ثم محاسن الكتب ثم محاسن الحكم و الادب…و ربما جاء فيما اختياره من ذلك فصول غير متسقة و محاسن كلم غير منتظمة. لأنى اورد النكت و اللمع و لا أقصد التتالى و النسق»
بديهي است در شرح اين كلمات بايد به تمام ابعاد آن آشنا شد و اين ميطلبد كه كّل خطبه آورده شود كه شارح ما در بسيارى از موارد آورده است كه براي نمونه به بعضى از آنها اشاره ميشود.
جلد چهارم: نامه ص 5 ،6 ،7 ، 9 ،10، 11،17، 18، 24، 27، 28 و30.
4ـ نكته ديگر آنكه مرحوم ابن ميثم افراد و مخاطبان امام كه بهطور نامشخص ميباشند و نامشان ذكر نشده است از نظر دقت تاريخى آنها را شناسانده و نامشان را آورده است مثلا در نامه چهارم كه شريف رضى فرموده: و من كتاب له الي بعض امراء حبيشه، اقول: روى اَنّ الأميرالّذى كتب اليه. هو عثمان بن حنيف عامله على البصره.
5 ـ از مطالب قابل توجه در اين شرح، اشاره به كتب و شروحى است كه متاسفانه در زمان ما بعضى از آنها در دسترس نيست ولى در اختيار ايشان بوده و از آن استفاده كرده و نام ميبرد واين علاوه بر نشان دادن صداقت و امانت ايشان و درس بزرگ اخلاقى به محققان و مؤلفان كه تحقيق و تاليف نبايد نكتههاى معنوى و عرفانى را از ياد ببرد، امروزه براى جامعه اهل تحقيق ميراث ارزشمندى است كه وجود داشته و شايد انگيزه شود براينكه معاصران و آيندگان تفحص كنند شايد آن را بازيابند و يا با مراجعه به منابع متأخر آنرا بازسازى و احياء نمايند، مانند شرح «امام وبري» و «سيد فضل اله راوندي»
ابن ميثم نيز از شروحى هم كه امروزه در دست ماست و ايشان بهره گرفته نام ميبرد مانند شرح «منهاج البراعه» كه تا سال 1404به چاپ نرسيده و در دسترس نبوده است و شايد بسيارى از محققان هم از آن بيخبر بودند كه خوشبختانه حجةالاسلام عطاردى با استفاده از كتابخانههاى هندوستان آن را به دست آورده و پس از تحقيق و مقابله به چاپ رساندند.
مرحوم ابن ميثم در تاليف كتاب خود از اين شرح بهره برده و از آن نام ميبرد.
6 ـ از نكات برجسته در اين شرح لحن متين و بيان علمى و خالى از هرگونه تعصب و پرخاشگرى است بهطورى كه در سرتاسر اين كتاب جملهيى كه حكايت از دشمنى و كينهتوزى داشته باشد به چشم نميخورد، حتى در موارد بسيار حسّاس مطالب مخالفين را محترمانه و با الفاظ مؤدّبانه و دوستانه نقل كرده و در پاسخ هم از طريق عدل و انصاف خارج نميشود و دقيقا فضاى علمى و تحقيقى را حوزهيى خارج از تنش و چالش قرار داده و بهجز بحث علمى و كشف حق چيزي در نظر ندارد همانطور كه در مقدمه به اين نكته اشاره كرده است:
«و شروع كردم در اين كار بعد از آنكه با خداوند سبحان عهد كردم كه جز مذهب حق را يارى نكنم و براى رعايت حال احدى از مردم، از هواى نفس پيروى ننمايم، پس اگر آنچه حق يافتم با حقيقت هماهنگ بود كه چه بهتر وگرنه معذور خواهم بود.»
و در همين رابطه درباره خطبه شقشقيّه هم ديدگاههاى سياسى اجتماعى خود را مطرح ميكند و هم به وحدت مسلمين توجه مينمايد و در عين طرح مباحث تاريخى و آنچه حق تشخيص داده، از احترام به طرف مقابل كوتاهى نكرده است و اينك به قسمتى از بحث او توجه كنيد:
«بدان كه اين خطبه بين شيعه و گروهى از اهل تسنّن مورد اختلاف است، زيرا شيعيان ادّعا كردند كه اين خطبه متواتر است و جماعتى از اهل تسنن در انكار آن مبالغه كرده تا آنجاكه گفتهاند اصلاً از على (عليه السلام) شكايتى در اين مورد صادر نشده است. و بعضى ديگر اين خطبه را به سيّدرضى نسبت دادهاند».
و من عهدم را با خداوند تجديد ميكنم كه جز به آنچه يقين دارم حكم نكنم، پس ميگويم: هر دو فرقه از راه عدل خارج شدهاند. امّا ادّعا كنندگان تواتر اين خطبه از شيعه در طرف افراط قرار دارند؛ و نيز انكار كنندگان آن هم در طرف تفريط ميباشند. امّا ضعف كلام گروه اوّل آن است كه علماى بزرگ شيعه چنين ادّعايى ندارند گرچه هر يك از اين كلمات به تواتر نقل شده باشد.
امّا انكار كنندگان وقوع اين خطبه از امام(ع)، پس انكارشان دو صورت دارد:
اول، آنكه خواستند اذهان عوام آرام گردد و از بروز فتنه و تعصبات فاسد جلوگيري كنند و نظام جامعه و دين را سالم نگه دارند، لذا اظهار داشته كه بين صحابه پيامبر كه برترين مسلمانان و شخصيتهاى برجسته هستند اختلاف و نزاعى نبوده است. كه اين هدف خوب و ارزشمندى است.
دوم، آنكه اين سخن را از روى اعتقاد ميگويند كه واقعاً اختلافى بين آنها نبوده كه سخن باطلى است زيرا مسألة سقيفه واقعاً مورد اختلاف است.
و حق آنست كه بين على عليه السلام و ديگران كه امر خلافت را به دست گرفتند اختلاف وجود داشته زيرا تاريخ سخنان آن حضرت را در اين مورد به صراحت نقل كرده است و بهطورى مشهور است كه كسى نميتواند بگويد دروغ است و بايد لااقل به بعضى از آنها اقرار كند.
دين آن چيزى است كه من بدان دست يافتهام. بنابراين نه جاى انكار اين خطبه به امام عليه السلام است و نه نسبت آن به شريف رضى صحيح ميباشد.»
7ـ جامعيت ابن ميثم در علوم مختلف، مطالعه شرح كبير ابن ميثم نشان دهنده جامعيت و تسلط ايشان بر علوم مختلف مانند فقه، كلام، تفسير، منطق، ادبيات و علوم بلاغى ميباشد، زيرا در مسايلى كه پيش آمده به تناسب وارد شده و از اطلاعات و علومى كه بخوبى در دست داشته بهره جسته است و بحق ميتوان گفت، ايشان فقيه و متكلم و مفسر و اديب بودهاند. براى درك اين موضوع به جلدها و صفحات زير اشاره شود.
ج3/338، ج 3/ 365 ، ج 3/383، ج 3/18، ج 4/ 55 ، ج 4/111، ج 4/160.
8 ـ تحليل و تحقيق مباحث تاريخى و فقهي، تسلّط ابنميثم بر علوم مختلف زير مبناى موفقيت او در حل مباحث پيچيدهيى است كه آميزهاى از موضوعات تاريخي، فقهى و كلامى است. اگر اين تسلّط جامع نباشد مفهوم خطبه يا نامة نهجالبلاغه آن طور كه بايد و شايد آن هم در زمانهاى متأخر كه قرائن مقامّيه وجود ندارد، دانسته ميشود، و ممكن است نقل آن ايجاد شبهه و ابهام كند. بنابراين كسى ميتواند مطالب را خوب تفسير كند كه علاوه بر آگاهى از مسايل تاريخى در فقه و كلام هم مسلّط باشد و به عنوان يك صاحبنظر بتواند «سمين» را تشخيص داده و از هم جدا سازد، اين طور نباشد كه فقط مطالب را از اين كتاب و آن كتاب نقل كند و از تحليل و تبيين آن عاجز باشد.
مثلاً ايشان در شرح جملهيى كه آن حضرت دربارة اصحاب جمل كه به شهر بصره حمله كردند و عدهاى از مردم و كارگزاران حكومت علوى را به قتل رساندند فرمود:
«بر خدا سوگند اگر از مسلمانان فقط يك نفر بيگناه كشته شده بود براى من جايز بود كه با همه آنان بجنگم زيرا همه آنها در معركه حاضر بودند و اين كار را انكار نكردند و با دست و زبان از آن باز نداشتند.»
مرحوم ابن ميثم در شرح اين فراز از خطبه مينويسد:
«پس اگر بگوييد مفهوم اين كلام آنست كه امام علت جنگ با آن لشكر را كوتاهي در نهى از منكر دانسته است، پس آيا جايز است كسى كه نهى از منكر نكرده كشته شود.»
و در پاسخ به دو نظر از «ابنابيالحديد» و «قطبراوندي» اشاره ميكند و سپس در مقام داورى نظرية قطب راوندى را ترجيح ميدهد كه ميگويد:
«بدرستيكه جواز قتل آنان به خاطر آنست كه مشمول اين آيه شريفه هستند (پاداش آنها كه با خدا و پيامبرش ميجنگند و در زمين فساد ميكنند بايد كشته شوند).» (5 ـ 37) و اين گروه در واقع به جنگ با پيامبر خدا قيام كردهاند چون رسول خدا (ص) فرموده است:
«ياعلي جنگ با تو جنگ با من است و نيز آنان فساد در جامعه به وجود آورده بودند.»
آنگاه ابن ميثم اعتراض «ابن ابى الحديد» را بر قطب راوندى بدين ترتيب نقل ميكند:
«اين اشكالى كه وارد كردهاند به خاطر تحليل قتل لشكر مذكور است به جهت آنكه آنان نسبت به قتل بيگناهى از مسلمين انكار و اعتراض نكردند، پس در واقع علّت اصلى جنگ با آنان به خاطر نهى از منكر است.»
سپس مرحوم ابن ميثم پاسخى علمى ميدهد:
«كشتن عمدى مسلمان بيگناه اگر از بعضى از لشگريان صادر شود و ديگران با اينكه ميدانند و ميتوانند از آن جلوگيرى نكنند ولى اين نشانه رضايت همه آنهاست و هر كس كه به قتل بيگناهى راضى باشد شريك قاتل است… و در نتيجه جنگ آن لشكر با امام عادل جنگ با خدا و پيامبر اوست و كشتن آنان نماينده امام و مسئول بيت المال مسلمانان و اختلاف و فتنه بين مردم و فساد نظام حكومتى مصداِ بارز فساد فيالارض است و اين عين مفهوم و اقتصاى آية شريفه ميباشد.»
9 - شرح ابنميثم كتاب ادب منطق و بلاغت است، مطلبى كه بايد بحق روى آن تكيه كرد و از ويژگيهاى شرح ابنميثم بيان كرد پر بودن اين شرح از استدلالهاى منطقى و نكات مهم ادبى و بلاغى است كه شايد كمتر صفحهيى از آن خالى باشد. تبيين كلمات امام در شكل و صور منطقى و نيز بيان استعارات و ديگر علوم بلاغي، اين شرح را به يك مجموعهيى از دانش بلاغت و علوم منطقى تبديل كرده است و لذا به مراكز عالى آموزش ادبى و دانشكدههاي ادبيات توصيه ميشود از اين شرح براى واحدهاى درسى خود استفاده كرده و اساتيد مربوطه كتابها و رسالههاى مناسب را از اين شرح اقتباس و تأليف نماييد.
بويژه مقدمهاى كه ايشان در آغاز جلد اول دربارة مباحثالفاظ، اشتقا، ترادف و توكيد. مشترك و احكام اشتراك. حدّالبلاغه و الفصاحه و المحاسن العائده الي الكلمات و زيباييهاى كلام. و حقيقت و مجاز و احكام تشبيه و استعاره، و نظم، و حقيقت خطابه و احكام آن آورده است.
خود كتابى در اين باره است كه بايد مورد توجه قرار گيرد و در اينجا براى نمونه به بخشى از شرح ايشان بر خطبة معروف اشباح (90) كه اشارة جالب علمى به قضية شرطيه و تطبيق آن بر اين خطبه دارد جلب ميكنم.
«هُوَ الْقادِرُ الَّذِى إِذَا ارْتَمَتِ الاَْوْهامُ لِتُدْرِكَ مُنْقَطَعَ قُدْرَتِهِ، وَحاوَلَ الْفِكْرُ الْمُبَرَّأُ مِنْ خَطَراتِ الْوَساوِسِ أَنْ يَقَعَ عَلَيْهِ فِى عَمِيقاتِ غُيُوبِ مَلَكُوتِهِ، وَ تَوَلَّهَتِ الْقُلُوبُ إِلَيْهِ لِتَجْرِيَ فِى كَيْفِيَّةِ صِفاتِهِ، وَ غَمَضَتْ مَداخِلُ الْعُقُولِ فِى حَيْثُ لا تَبْلُغُهُ الصِّفاتُ لِتَنالَ عِلْمَ ذاتِهِ، رَدَعَها وَ هِيَ تَجُوبُ مَهاوِيَ سُدَفِ الْغُيُوبِ، مُتَخَلِّصَةً إِلَيْهِ سُبْحانَهُ…»
« او توانمندى است كه اگر همه اوهام و پندارها دست به دست هم دهند تا قدرت بينهايت او را دريابند، و فكر سبكبال از خطر وسوسه، تلاش كند كه به ژرفاى ملكوت اعلى رسد و غيب آن را به تماشا نشيند و دلها عاشقانه به سوى او پر كشند تا شاهد چگونگى صفاتش باشند، و انديشه ناتوان بشرى كه از درك صفات الهي ناتوان است بخواهد ذات او را بفهمد، بيكرانگى عظمت او دست رّد به سينة بلندپروازى آنان زند، زيرا انديشه بشرى در سرزمينهاى تاريك غيب درماند درحالى كه با همه اخلاص در جستجوى او بوده است، اما با دست خالى باز گردد… »
در اينجا مرحوم علاّمه ابن ميثم نكات علمى و ادبى را چنين توضيح ميدهد:
در اين خطبه به اعتبارات جملهها در وصف خداوند متعال اشاره شده است. پس آنجا كه فرمايد«اذا ارتمت» الى قوله «ردعها»، جمله «شرطيه متصله» است كه در حكم قضيه شرطيه ميباشد كه داراى مقدمات متعدد است ولى «تالي» آن واحد است.
پس «مقدم اوّل» ايناست: «اذا ارتمت الادهام لتدرك منقطع قدرته…»
و«مقدّم دوم»: «وحاول الفكر المبّر،… الى قوله غيوب ملكوته…»
و «مقدّم سوم»: «و تولّهت القلوب…»
و «مقدّم چهارم»: «و غمضت مداحل العقول…»
و قوله: «ردعها»، «تالي» اين جملات شرطيه است.
10- تقسيمبندى مطالب و شمارهگذارى نكتهها مستفاد از خطبهها و نامهها كه براي نمونه تقسيم بندى مطالب امام درباة فرشتگان بطور فشرده نقل ميشود:
1ـ محل عبادت فرشتگان.
2ـ اشاره به محل نظام آنان.
3ـ اشاره به مقامات فرشتگان.
4ـ اشاره به علوم ملائكه.
5 ـ اختلاف صورتهاى ملائكه، كنايه از اختلاف مقامات آنان است.
6 ـ آنان واسطههايى در افاضه جود الهى بر بندگانند.
7ـ آنان اهل تواضع اند.
8 ـ آنان واسطههاى مقرّب الهياند.
9ـ فرشتگان «نفس امّاره» ندارند.
10ـ آنان از مجرداتاند.
11ـ علوم فرشتگان از شك و گمان خالى است.
12ـ وهم و خيال در آنان نيست، بنابراين حيرت و سرگشتگى با معارف آنان در نياميزد.
13ـ آنان اهل وسوسه و كينه نيستند.
14ـ گامهاى فرشتگان زمين، كنايه از علوم آنهاست كه به تمام زمين احاطه دارند.
15ـ اوقات آنان صرف عبادت ميشود و آنها در كمال فروتنى و خضوع اند.
16ـ آنان از عبادت خسته نميشوند زيرا خستگى و ملال از عوارض آدمى است.
17ـ نزديكى فرشتگان به مقام الهى از خشوع آنها نميكاهد.
18ـ آنان از اوهام دور هستند و غرق در عشق الهى هستند.
19ـ عشق و شوِ ملائكه به كمالات دائمى است.
20ـ در جستجوى راحتى نيستند و تنها گوش به فرمان الهى هستند.
21ـ آنان از شهوات دورند.
22ـ نياز آنان در طلب كمال براى رسيدن به جود الهى است.
23ـ آنان در محبت خداوند غرقاند.
24ـ اعمال خود را بزرگ نميبينند.
25ـ آنها از عوارض بشرى دورند.
به يك نكته جالب تاريخى اشاره كنم كه در رابطه با يكى از خطبههاى نهجالبلاغه و محل ايراد آن در اين شرح بيان شده كه مربوطه به بحرين است و با توجه به آشنايى ايشان با مسقط الرّأس خود و حوادثى كه در آن اتفاِ افتاده جالب است.
بعضي از شارحان گفتهاند، و از اين خطبه (174) ـ در حالى كه آن حضرت به ستوني كه بدان در مسجد كوفه تكيه كرده بود، اشاره ميفرمود ـ. گويا من ميبينم كه «حجران سود» در اينجا نصب شده است. واى بر ايشان، ارزش و فضيلت آن بخودى خود نيست بلكه به خاطر محل و موضع آن است و بدرستيكه در اينجا مدتى ميماند و سپس مدتى در اينجا (اشاره به جاهاى مختلف) سپس به عقب باز ميگردد و در جاى خود مستقر ميشود.
و اين پيشگويى امام توسط «قرامطه» نسبت به حجران سود به وقوع پيوست. ابن ميثم پس از نقل اين واقع ميگويد: اين مطلب به نظر من مورد اشكال است براى اينكه آنچه مشهور است آنكه قرامطه حجران سود را به سرزمين بحرين منتقل كردند و براى آن جايگاه ساخته و در آن قرار دادند كه تا امروز آن را «كعبه» مينامند «حجر» مدّتها آنجا بود و سپس به مكّه بازگردانده شد.
و روايت شده است كه در راه آوردن حجران اسود به بحرين 25 شتر تلف شدند ولي براى بازگرداندن آن به مكه فقط يك شتر لاغر آن را حمل كرد و اين از اسرار دين الهي.
منبع:پايگاه تخصصى نهج البلاغه وابسته به مركز جهانى اطلاع رسانى آل البيت (عليهم السلام)
نويسنده:سيدجمالالدين دينپرور
صفحات: 1· 2