“يا لطيف
خير ببيني آقا سيدرضاي ميرکريمي.
کامات شيرين. اگر اين حَبّه قندت نبود، يادمان ميرفت کجايي هستيم و با کامِ تلخ
در صفِ سفارتِ خرسنشان ايستاده بوديم تا از سرزمين هميشه آفتابمان به جبرِ همكار
تلخمزاج، همه مهر دروغ بر پيشاني، متقاضي پناه به سرزمين هميشه ابري بگيريم.
خير ببيني برادر. تو با حَبّه قندي کام دودگرفتهمان را شُستي و به يادمان آوردي که ايراني هستيم.
نامي داريم و نشاني. ادبي داريم و آدابي، که به وقت شادماني بدانيم چه بايد کنيم و به وقت
عزا چه بايد باشيم.
سيّد عزيز، متوقع نباش که با اين حَبّه قندت قادر به شيرين کردن کامِ جفامسلکان باشي.
اين تلخي به بلنداي نسلِ اين نهضت همچنان ادامهدار است، ولي بدان، اين بارانِ سياهِ جفايِ
غريبههايِ دوستنما، پاياني دارد. تو حوصله کن و مباد که شکايت به غريبه بري. تو شاگردِ
مکتبِ فردوسي و حافظي که نه کوچيدند و نه شوقِ ترکِ سرزمين به فرزندانشان دادند. اين عصر
وارونگي پاياني دارد برادر!»
برادرت ابراهيم حاتميکيا
برگريزان يکهزاروسيصدونود”
پی نوشت 1: یک حبه قند را در جشنواره با مشقت دیدم! فیلم دوساعته چیزی حدود ۴ساعت طول کشید .اما تمام مدت کسی سینما را ترک نکرد!!(حالا شماببین چه فیلم خوبیه)
پی نوشت 2 : می بیبنم که گلبول های سرخ انقلابی در رگ حاج ابراهیم در حال جوشش است!
از دست نوشته های بانو کلوخ