سالهاي حجره نشيني كه گرسنگي يارمان بود “الاحتياج ام الاختراع” به دامان رسيد و جرقه هاي ذهنمان اتصالي كردند و باعث شدند كه “نهضت پخت انواع سوپ” رو با دهها طعم و مدل مختلف راه اندازي كنم و طلاب بسياري رو از گرسنگي و مرگ نجات دهم (الحمدلله والمنّه)
روش بنده هم در پخت سوپ “روش قابلمه اي و هيئتي” بود يعني اگه دو نفر هم بوديم يه قابلمه اندازه يه هيئت سوپ مي پختم و هر چقدر هم سعي مي كردم كم درست كنم انصافا نميشد و خودش زياد ميشد. (چه بركتي داشت)
اين سوپ ها كه در طعم هاي مختلف سبزي، زرشك، گوجه، جو و … تهيه و سرو ميشدن همشون يه دستور واحد داشتند كه با زياد كردن يكي از مخلفات اسم جديدي پيدا مي كردن. مثلا با زياد ريختن سبزي توي سوپ اسم سوپ رو با اهن و للوپ و كلاس فراوون ميذاشتم “سوپ سبزي” فرداش زرشكشو زيادتر مي ريختم ميشد “سوپ زرشك”
كم كم شهرت سوپ حقير به گوش اساتيد هم رسيد و …
به جاي دعوت و كارت و .. هم واي ميستاديم توي بالكن و داد مي زديم: “كي گشنشه؟؟؟” بعد طلبه بود كه مثه مور و ملخ از در و ديوار مي ريخت پايين كه اگه رنگ پوستشون نبود يقين مي كردي سوماليايي ها حمله كردن.
يادش بخير!!!
خب البته بعضي وقتها هم اين استقبال به قدري ميشد كه مجبور بوديم سوت زنان در حالي كه يه پارچه روي قابلمه سوپ مي انداختيم به سمت حجره بريم. هرچند اونايي كه روزيشون بود بازم…
اين بوي خوش سوپ هم دردسري بود واسه خودش اضافه كنيد اشپزخانه مشترك يك طبقه پر از طلبه گرسنه!!!
اين بود كه به روش ها و حيل مختلفي دست مي زديم (عكس فوق گوياست!!!)
سالادي كه من درستش نكردم فقط تزيينش با سوسك كار منه جهت كنترل اشتهاي دوستان. دست چين درد نكنه!!!
پرتاب يه سمت دوستان و ميهمانان يا گذاشتنش لاي كتاب يا روي پاي طرف طوري كه طرف ابتدائا متوجه نشه واسه مواقع بيكاري موجبات فرح و شادي رو فراهم مي كردند اساسي!!!
اين گذشت تا اين كه دوران حجره نشيني و بي پولي تموم شد وهم خونگي شروع شد. در پي فرمايش رهبري رفتيم يه پلوپز پارس خزر خريديم 120 هزار تومان!!! گفتم بهترينشو بده و طرف هم نه گذاشت نه برداشت…
با سرچ اينترنت و … پلو ابكش و دمي و … هم ياد گرفتم و البته بيشتر با تجربه و استفاده از دوستان به عنوان موشهاي عزيز آزمايشگاهي موفقيت هاي بسياري كسب كردم كه در تصوير مشاهده مي كنيد. تنظيم درجه سوختگي ته ديگ كليديه كه خيلي بهش علاقه دارم و هميشه هم ميذارمش درجه آخر!!!
البته ناتواني در درست كردن خورشت برنجمون رو محدود كرده بود به تن ماهي يا سيب زميني يا ماست و خياري كه در تصوير مي بينيد.
اين هم ته ديگ درجه آخري كه خود خود خودم پزيدم! يادش بخير بعد از ماهها برنج نخوردن چقدر برنج بهمون مزه ميداد. خالي خالي مي خورديم انگار خاوياره!!! يه كيسه كوچيك برنج از شمال واسمون اوردن كه شد مهمون هميشگي سفره مون. عينهو كيك ميذاشتيمش وسط سفره و …
“اللهم اشبع كل جائع: خدايا تمام گرسنگان را سير كن” دعاي هر روزه ماه مبارك رمضان و بعد از هر نماز واجبه.
اينم درجه كمش كه برنجشم شماله و آبكش! سيب زمينياش ترد و خشك شده بود وحشتناك!!!
البته در هميشه روي يه پاشنه نمي گرده و مثلا اينجا يه نفر پيدا ميشه كه مثه يه فرشته مياد و در كنار برنج هميشگي خورشت هم درست مي كنه و ما رو حسابي مشعوف مي كنه!!! اميدوارم
هميشه مجرد بمونه و از اين خدمات صلواتي بده!!!
بعضي وقتا هم رفقاي يزدي دعوت ميكردن به يه غذاي يزدي “آش شكنبه!!!” البته خيلي وقته كه ديگه
از اين كارا نمي كنن. ولي ياد و خاطرش باقيه!!!
(روحش شاد و يادش گرامي باد)
البته دستمون به غذا كه نرسه نوبيت تنقلات و … است كه غذاي جايگزين محسوب ميشن. البته اونهم در صورت نبود تخم مرغ اين زندگي بخش طبقه دانشجو و طلبه (خدا پدر مرغ رو بيامرزه كه اينقدر زحمت ميكشه)
البته اين هله هوله ها در جمع ها و گعده هاي طلبگي هم بي هيچ دليل خاصي مصرف ميشن كه بحثش جداست مثلا يكي رو تحريك و تشجيع ميكنن كه آره تو خداي كرم و بخششي بابات فلان بوده و … خدا بهت از نعمات بهشت روزي كنه (خلاصه طرفو بوق ميكنن) و مي فرستنش سر كوچه واسه خريد تنقلات.
ديگه اگه كسي بوق نشد همگي پول ميذارن و يكي يه صدتومني پاره ميذاره وسط يكي از زير قالي يكي از توي جورابش يكي لاي كتاباشو مي گرده خلاصه به يه وضعي مبلغي جور ميشه و ادامه ماجرا…
(به عكس زير توجه فرماييد)
البته بنده با اينها زياد موافق نيستم و مثل بقيه عرفا!!! اگه چاي و كاكائو برام مهيا باشه يه كتابي هم دستم بگيرم و جايي باشم كه آرام باشه ديگه ميرم تو فضا و از خدا ديگه هيچ چي نميخوام جز ادامه همين وضع.
عكس زير مال سيزده بدر امساله كه شرايط فوقو خدا مهيا كرد و البته به جاي يه كتاب معمولي قران به دستمون داد و به جاي جزيره گالاپاگوس كه بنی بشری نباشه يه امامزاده تو يه روستا قسمتمون شد. یه چی توو مایه های جهادی !