منم آن خس ،كه سنگ فتنه را در راهتان هشتم
كنون باز آمدم زانسان كه هستم،خاكم و خشتم…
-نه حر
-سلطان عالم گفت -
تو، آزاده اي ، مردي
به راهت چشم حسرت داشت عالم
تا كه برگردي… (1)
اگر از شما مي پرسيدند در واقعه ي عاشورا دوست داريد جاي كدام يك از ياران امام باشيد،چه پاسخ مي داديد؟من مي گفتم :حر . شايد چون احساس مي كنم بالذات به او نزديك ترم .در دو راهي هاي زندگي نميدانم كدام سو بوده ام ،آيا حسيني(ع) بوده ام يا دستمايه ي خوش رقصي براي لشگر آن سو نيز نصيبم شده؟!نمي دانم از آنچه خواسته ام تا آنچه بدست آورده ام چقدر فاصله بوده…و همه ي اين ندانستن ها مرا نمي ترساند چون مي خواهم حر باشم .جايي براي بازگشت در پايان راه داشته باشم و بيش از آن اينكه او _ صاحب ومولايم_ منتظرم بوده ،پيش از آنكه من به فكر اين راه باشم!
عاقبت به خيري بهترين دعايي است كه مي توان در حق كسي كرد،اما در خود آدمي بايد چيزي ،گوهري، جوهري باشد تا جذبه ي آن نگاه و قند آن كلام او را باز گرداند.
آن گوهر چيست ؟آيا آن گوهر همان آزادگي نيست؟آيا آزاده بودن –كه در كلام مبارك حضرتش در دشت كربلا خطاب به لشگر دشمن بر آن اشاره رفت- همان سر نهان نيست كه با تمامي پيچ و خم هاي زندگي مانع از پستي و ذلت انسان است وجايي، عزت او را به خودش باز مي گرداند؟همان خلوصي كه در عرفان از آن به عنوان كليد دست يابي به همه چيز از آن ياد مي كنند و نبودش را به معناي پوچي راه هاي رفته ونا كامي ها مي دانند.
آزاده – حر- بودن شيرين است.،شيرين است كه صاحبت،استادت ،بزرگت بر تو دلسوز تر از تو بر خود باشد و شيرين تر از آن لياقت شاگرد است بر دريافت اين دلسوزي…
مي داني بيش از هر چيز در حضرت حر چه چيز را دوست دارم ؟ اينكه در برابر امام(ع) اول به ادب از مادر مهربانش زهراي اطهر(س) ياد كرد و شايد اين خرج وفا وعرض ارادت راز عاقبت به خيري حر بود…خدايا عاقبتم را چون حر،ختم به خير فرما به همان حلاوت…
حسين آمد و آزاد از يزيدت كرد خلاص ،از قفس وعده و وعيدت كرد
به دست و پاي تو بار چه قفل ها كه نبود حسين آمد و سرشار از كليدت كرد
نصيب هركس وناكس نميشود ،اين بخت قرار بود بميري ،خدا شهيدت كرد(2)
بهاره بهنام نيا
(1):مجلس حر بن يزيد رياحي-علي معلم دامغاني-انتشارات سوره مهر_(2):مرتضي اميري اسفندقه