زمانی که ابن ابی قحافه خلیفه شد و مردم با او بیعت کردند و علی علیه السلام را خانه نشین نمودند٬ وی پیوسته روی خوش به علی علیه السلام نشان می داد اما آن حضرت را غمگین و غم زده می دید. این امر بر او گران آمد و خواهان دیدار با حضرت شد تا لز این که مردم گرد او را گرفته اند ظاهرا عذر خواهی کند و خود را به خلافت بی میل نشان دهد. از این رو خلوتی از حضرت طلب کرد و به ایشان گفت:
به خدا فسم ای ابا الحسن به خلافت طمعی نداشتم و برای بر طرف کردن نیاز مردم به خود اعتماد نداشتم و از جهت دارایی نیز پشتیبان ندارم. چرا آثار ناخشنودی در تو می بینم؟ چرا با چشمانی خسته و بی میل به من نگاه می کنی؟
حضرت فرمودند: اگر میل و طمع نداشتی و به خود نیز اعتماد نداری٬ پس چرا زیر بار خلافت رفتی؟
گفت: علت آن حدیثی بود که از رسول خدا شنیدم که امتم بر گمراهی اتفاق نمی کنند و من چون دیدم که همه ی امت بر پیشوایی من اجماع کرده اند از حدیث پیامبر پیروی کردم و اگر می دانستم احدی مخالفت دارد هرگز نمی پذیرفتم.
حضرت فرمودند: اما حدیثی که گفتی آیا من از امت بودم یا نه؟ گفت: بله از امت بودی.
فرمودند: آیا یاران من٬ سلمان و مقداد و ابوذر و عمار٬ و قیس بن عباده و یاران او از انصار چطور؟
گفت: همه از امت بودند.
حضرت فرمودند: پس چطور به حدیث پیامبر استناد می کنی در حالی که مانند اینان - بزرگانی که مورد انتقاد هیچ کس نیستند و از اصحاب پیامبرند- با تو مخالف بودند؟… به من بگو بدانم چه صفاتی شخص را شایسته ی احراز این مقام می کند؟
گفت: باید خیرخواه مسلمانان و وفادار به آنان باشد و رفتار و روش نیکو داشته باشد٬ عدل را ظاهر کند و به کتاب خدا و سنت پیامبر آگاه باشد. علاوه بر این در دنیا زاهد باشد و کم ترین میل را به آن داشته باشد و منصفانه داد مظلوم بیگانه را از ظالم بستاند٬ چه ظالم خویش او باشد چه بیگانه.
ابن ابی قحافه این ها را گفت و ساکت شد. امیرالمومنین علیه السلام فرمودند: قسمت می دهم به خدا این صفات در توست یا در من؟
گفت: در تو است ای ابالحسن…
و از این جا مناشده ی حضرت با او آغاز شد. خواننده اش باشید
یا علی یا هیچ کس…