منزل شخصی قوام السلطنه در محوطه بازار تهران
بیوگرافی و زندگینامه
اگر کاریر سیاسی برادر ارشد عمری کوتاه داشت، بر عکس برادر کهتر احمد قوام از زمان احمدشاه تا اواسط حکومت محمد رضا شاه یا قریب 35 سال در صحنه سیاست ایران بازیگر درجه اول بود. البته پس از نخست وزیری رضا خان قوام پرده نشین است تا شهریور 1320 ولی از این تاریخ تا 30 تیر 1331 قوام چهره مرکزی سیاست ایران است. ویژگی نقش قوام در این دوران مستقر ساختن سیاست نو استعماری ایالات متحده درکشور ماست و هر لعنتی که نصیب این امپریالیسم آزمند و مردمخوار به شود حتماٌ باید سهمی از آن را از آن راهگشای اصلی یعنی قوام دانست. قوام در 1293 هجری قمری (1252 شمسی ) در ثلث آخرسلطنت استبدادی ناصرالدین شاه متولد شد و در31 تیرماه 1334 هجری شمسی (1955) به سکته قلبی در گذشت. با محاسبات تقویمی مختلف سن او بین 82 تا 85 نوسان می کند. مرگ قوام در دوران اوج فزاینده قدرت امپریالیسم امریکای شمالی روی داد و او به عنوان سیاستمدار به مراتب از برادرش کامیابی های بیشتری د اشت و با مرادهای برآورده تری مرد و از دولتمردان وابسته « عصر طلایی دلار» است. وی بیست باز وزیر و هفت بار نخست وزیر شد. قوام علاوه بر سیاستمداری و اطلاع از ادب فارسی از ملاکان بزرگ فئودال شمال و صاحب باغ های چای بود. املاک ذی قیمت قوام دوبار از خطر جست. یک بار در اثر فرار رضا خان که اگر زنده می ماند املاک او را مانند املاک دیگران به تصرف خود در می آورد. پس از سقوط حکومت سه روزه قوام در 1331 در مقابل جنبش مردم املاک قوام بنا به تصمیم مجلس مصادره شد ولی بعد از سقوط دولت مصدق و با وساطت آمریکا و دخالت محمد رضا این اموال را دوباره رسما به وی پس دادند. قوام به عنوان مالک در لاهیجان جاه و جلالی داشت و حتی قنبر چهاردهی مباشر او به اتکاء « حضرت اشرف» خود سرور مالکان محلی بود. در اواخر عمر قوام با اجازه «خانم» با دختری روستایی ازدواج کرد که تنها فرزند قوام از اوست و همین امر از امکانات وصلتی که برادرش داشت از او سلب نمود. نخستین شغل قوام شرکت در زمره « عمله خلوت» ناصرالدین شاه بود. سپس پیشخدمت مخصوص شاه شد و این در سال 1312 یعنی یک سال پیش از ترور شاه بود و قوام در این موقع نوزده ساله بود. قوام در پایه برادرش شاعر و ادیب نبود ولی خطی بسیار خوش داشت و خود را دبیر و نویسنده دیوانی وحتی شاعر می دانست که در واقع در نگارش فرامین درباری قاجار کسب تخصص کرده بود. پس از ترور ناصرالدین شاه به دست میرزا رضا کرمانی احمد خان در سال 1314 هجری قمری (1892) رئیس دفتر امین الدوله والی آذربایجان شد و عملاٌ وارد دستگاه محمد علی میرزا ولیعهد گردید و در سال 1315 هجری قمری « منشی حضور» لقب گرفت. لقب در سیستم های سلطنتی ایران از دوران پیش از اسلام نقش مهمی داشت. در ایام قاجار کار لقب دهی و لقب ستانی به ابتذال کشیده بود و وسیله ای بود برای پیش کش ستانی از سوی بخشنده لقب و چاپیدن مردم از طرف صاحب لقب. سیستم القاب در باختر زمین نیز محتوی اخلاقی به از این نداشت و از زمان رم شیوع خاص یافته بود ولی به هر جهت سلسله مراتب یا هیرارشی در جامعه باختری و از آن جمله دربار و کلیسیا نظم و «حساب وکتاب» بیشتری داشت. القاب اعیانیت فئودالی در اروپا با وجود اختلاف لفظی یکی بود و از rchiauc,Duc, Marquis , Comte , Vicomte , Baron , De , Sir , Prince متشکل بود. در ارتش و کلیسا و حتی اصناف بازرگانی (گیلد) و حرفه ای(کورپوراسیون) همین ترتیب مراعات می شد. در ایران پس از اسلام شیوه لقب دهی ما با شیوه متداول در نزد خلفاء مخلوط شد و با افزون پیشوند یا پسوند السلطان، السلاطین، السلطنه، المملکه، الملک، الدوله، وزیر، حضور، دفتر، دیوان، سالار، سردار، لشگر، خان، باشی و غیره به انواع واژه ها قطار عظیمی از القاب غیرروحانی (درباری و لشگری) ایجاد می شد. این خود یک موضوع تاریخی در خورد بررسی است که جا دارد از دوران هخامنشی تا دوران ما بررسی شود و یکی از مظاهر تفرقه طبقاتی و وجود سلسله مراتب دولتی است و در موارد بسیار بسیار محدود ضرورت و توجیه دارد. یاری احمدخان از دوران صدارت عین الدوله «دبیر حضور» یافت و سپس در کابینه مستوفی الممالک ( که به آقا شهرت داشت) وزیر داخله شد و در کابینه صمصام السلطنه (1290) به همین سمت باقی ماند. وزارت داخله به واسطه ارتباطش با تعیین ولات و حکام و در نتیجه کنترل انتخابات مورد توجه شاه و سفارت ها بود و شخص وزیر داخله می بایست آدم مطمئنی باشد که بتوان با او قرار و مدارها را گذاشت. احمد خان به تدریج درزمان مظفر الدین شاه به فرد موثر دربار بدل گردید و دبیر مخصوص و رئیس دفتر سلطنتی شد و «فرمان مشروطیت» به خط اوست. قوام هر جا که مناسب می یافت به این عمل خود سخت می بالید، چنان که گویی مرکب و لیقه و قلم نئین او باعث تحقق وتجسم مشروطیت شده است و نه جنبش و جانفشانی مجاهدان خلق. این یک روانشناسی نمونه وار یک موجود بورکرات است که برای نگارشات خود ارزش آفریننده واقعیت ها و سازنده تاریخ قائل است. از دوران احمد شاه قوام تماما وارد مرکز اصلی سیاست شد و راه او از راه برادرش به تدریج جدا می شو. در حالی که وثوق الدوله خواستار تحکیم قدرت انگلستان بود قوام به دنبال تمایلات شاه روی به آلمان ها و سپس به آمریکائیان دارد. اسناد تاریخی نشان می دهد که هم آلمان و هم آمریکا به این رخنه در قرقگاه خاصه انگلستان علاقه داشتند و عمال آمریکا (به ویژه شوستر) با بذالیت تمام وعد و وعیدهای پخش می کردند. ولی امید به پشتیبانی امریکا یک توهم کوتاه مدت بیش نبود و نقش امریکا در ایران به دنبال بست وبندهای سیاستمداران غربی دوام نیافت. قوام در زمان احمد شاه والی خراسان شد. این دوران با کودتای 3 اوت 1299 شمسی سید ضیاء – رضا خان مواجه شد. سید ضیاء مدیر روزنامه رعد از عمال اینتلیجنس سرویس بود و پدرش سید علی یزدی نیز با این دولت در ارتباط بود. رضا خان را ژنرال بیچراخف از ژنرال های تزاری که خود را به انگلستان فروخته بود به عنوان صاحب منصب قزاقی که در امنیت نظامی کار می کرد معرفی نمود و گویا مخبر تایمز (بنام ریپورتر) او را به دنسترویل شناساند. کلنل محمد تقی خان پسیان رئیس ژاندارمری خراسان به محض کودتا و اعلام عوام فریبانه وتاترال سید ضیاء به مبارزه با اشراف پوسیده و توقیف برخی از آنان، قوام را از خراسان اخراج کرد. کلنل چهار سال در آلمان بود و بر اساس احساس تند ملی گرایانه تا حدی مانند بسیاری امثال خود دچار توهم ژرمانوفیلی شده بود و تصور می کرد که می توان با کمک قیصر از شر تزارها و شاهان انگلیس خلاص شد. رفتار کلنل در آن هنگام که قوام را رانده وخود فرمانروای خراسان شده بود علاقه شدیدش را به ایران و مردم نشان می دهد و به همین جهت در سراسر کشور محبوبیت بزرگی کسب می کند. شهامت و شهادت او بعدها او را به نماد یک سپاهی مردم دوست بدل می سازد و ذکرش را در تاریخ کشور ما جاویدان می گرداند. سید ضیاء الدین مجبور می شود به کابینه سیاه کوتاه مدت خود به دستور ارباب خاتمه دهد و کشور را به سود رضا خان برای مدت بیست سال ترک گوید و به فلسطین برود. قوام که به دستور او محبوس شده بود آزاد و بلافاصله با دریافت لقب جناب اشرف از احمد شاه، رئیس الوزراء می شود. کلنل از به رسمیت شناختن کابینه قوام سر باز می زند و برای اداره ایالت خراسان یک «کمیته ملی» تشکیل می دهد. قوام با یاری کنسولگری انگلیس در مشهد و فئودال های متنفذ این استان نقشه ای به منظور محو کلنل طرح می کند. کلنل در نبرد با فئودال های قوچان به شهادت می رسد و سرش را می برند. عارف می گوید: این سد که نشان سرپرستی است امروز رها ز قید هستی است با دیده عبرتش ببینید این عاقبت وطن پرستی است بدینسان کلنل به دستور قوام و در ایام کشورداری او نابود شد قوام انتقام اخراج وهن آورش را از خراسان از وی کشید. انتقام به رسمیت نشناختن کابینه اش را کشید. قوام کارشناس اقدامات مزورانه و خونین که در اصطلاح امروزی «سیاه» بازی های چرکین Dirty Tricks نام دارد بود و از دست زدن به چنین جنایاتی ابا نداشت. ولی وی به ویژه پس از شهریور 1320 بارها درمجالس دوستان و ارادتمندان خود «سوگند یاد کرد» که در قتل کلنل بی گناه است و این ثمره بی باکی ابلهانه خود اوست و او هرگز نمی خواسته است که چنین بشود. این اوج سالوسی سیاستمداران وابسته ایرانی است که انگشتانشان خون آلود و مژگانشان اشکبار است. ولی مردم ایران قتل پسیان را هرگز بر قوام نخواهند بخشید. چه اندازه برای نگارنده موجب تاسف شد که به هنگام تصفح کتب مختلف در جستجوی زندگی قوام سری هم به لغت نامه دهخدا زدم. متاسفانه این اثر ارجمند که نام دو ادیب نامی و محترم ما یعنی دهخدا و دکتر معین در پشت جلد آن نقش است از زندگی طولانی سیاسی قوام تنها حوادث دوران پس از جنگ دوم جهانی یعنی جنبش آذربایجان را برگزیده و قوام را با چهره یک «سیاستمدار کبیر» که توانسته است تمامیت کشور ما را نجات دهد نشان داده است یعنی جعلیات دربار و ساواک در این کتاب جلیل تکرار شده است. باری در سال 1301 شمسی قوام برای بار دوم رئیس الوزراء شد. ولی این بار حامیان قوام ضعیف شده بودند و نتوانستند او را در قبال عروج پیش گیری ناپذیر سردار سپه که وزیر جنگش بود حفظ کنند. وزیر جنگ نخست وزیر را عقب زد و خانه نشین کرد و مهام قدرت استبدادی را ابتدا به بهانه جمهوری و سرانجام با عنوان علنی سلطنت به دست گرفت و احمد شاه را به عنوان آخرین قاجار از ایران راند. احمد شاه که گاه به ژرمانوفیلی و گاه به یانکوفیلی تن در داده بود خود را تکیه گاه قابل اعتماد لندن نشان نداد. تاریخ نویسان کنونی به علت بی خبری از اسناد سرویس های جاسوسی و آرشیوهای محرمانه وزارت خارجه ها، از بسیارچیزها بی خبرند. حتی درباره سیاستمدار اوائل سده نوزدهم، تالیران، تنها برخی اسناد منتشره در 1933 صد سال پس از مرگ او گوشه های مهمی از فعالیتش را برملا کرد. شاید از عواقب انقلاب بهمن به تدریج بر ملا شدن آن اسنادی باشد که در دوران امیر انتظام ها و بنی صدرها از اختیار دولت ایران خارج نشده است. ما هنوز باید منتظر بر ملا شدن اسناد محرمانه کشورهای امپریالیستی باشیم تا برخی از فعل و انفعالات را بهتر درک کنیم. اما اگر بخواهیم از منطق « جعبه سیاه» Blackbox استفاده کنیم و دود را علامت آتش و «بعره را علامت بعیر و نعره را علامت شیر» بدانیم می توانیم درباره «تغییر رژیم» در ایران حدس هایی بزنیم. روی کار آمدن سردار سپه گویا پیروزی جناح نظامی جاسوسی انگلستان مانند ژنرال دنسترویل، ژنرال آیرونساید، ژنرال ماله سون و ژنرال دیکسون و امثال آنست. ظاهراٌ وزارت خارجه انگلستان و شاید « اینتلیجنس سرویس » کاندیدهایی از قبیل نصرت الدوله و سید ضیاء الدین را که با آن ها ارتباط داشتند بهتر می پسندیدند. نظامی ها معتقد بودند که باید به دور کشور شوروی که از جنگ دشوار داخلی پیروز بیرون آمده بود، یک « کمربند امنیت » Cordon Samitaire کشید و یک سلسله رژیم های نظامی با ارتش و تسلیحات امروزی و ایدئولوژی ضد کمونیستی به وجود آورد. بدینسان ژنرال مانرهایم در فنلاند، ژنرال پیلسودسکی در لهستان، ژنرال دیدزسی میگلی در رومان، ژنرال مصطفی کمال پاشا در ترکیه، سردار سپه رضا خان در ایران، ژنرال امان ا… میرزا در افغان و ژنرال چان کای چک در چین سرکار آمدند. امان ا… میرزا چون در اصلاحات عجله کرد وافکار عمومی را علیه خود برانگیخت و با شورش «بچه سقا» روبرو شد با زن کشف حجاب شده اش ملکه ثریا از راه ایران گریخت و خانواده نادر شاه سرکار آمدند. لذا رضا خان که بیچراخف او را با تعاریف مثبت به انگلیس ها شناسانده بود، حریف نیرومندی بود و شاه قاجار وسیاستمداران اشرافی اطرافش ابدا قادر نبودند جلوی اعتلاء او را بگیرند. امریکا نیز به احمد شاه فهماند که قادر به کاری نیست. لذا شاه و محمدحسن میرزا ولیعهد عزیمت به پاریس را ترجیح دادند. یکی از افسران وفادار به احمدشاه به او گفت: - اعلیحضرت امر بفرمایند ومن فورا سردار سپه را توقیف و به جوخه آتش می سپرم. شاه در جوابش گفت: - جد ما شاه شهید مردی به نام میرزا تقی خان را که بسیار سرکش بود کشت. تا امروز هم همه می گویند اگر میرزا تقی خان زنده می ماند ایران گلستان می شد. حالاسردار سپه هم ادعای اصلاحات دارد. اگر من او را نابود کنم منهم باید مانند جد مرحومم تا قیام قیامت ملامت بشنوم. خیر لازم نیست. این « اپیزود » موثق است. از خود احمد شاه در پاریس شنیده شده است. البته پاسخ احمد شاه به افسر وفادار «سیاستمدارانه» بود. او می دید که امریکا قادر به دفاع از او نیست و انگلستان از رضا خان به سختی حمایت می کند وهمسایه شمالی نیز در وضعی نیست که بتواند در ایران به تحولی کمک کند و تازه اگر هم بتواند به قاجار کمک نخواهد کرد. لذا صلاح خود را در عدم مقاومت دانست و این « استدلال» را برای توجیه خود تراشید. با تغییر رژیم احمد خان، قوام السلطنه به سراغ چای کاری و ملکداری رفت. قوام پیری 71 ساله بود که «از مدد بخت سازگار» کامی که از خدا می خواست میسرش شد و رضا خان در اثر همکاری نزدیک با هیتلر مجبور شد ایران را ترک کند. آلمان نازی در واردات ایران مقام اول را داشت و به وسیله دکتر لیندن بلات امور مالی ایران را «میلسپووار» اداره می کرد و ژنرال کاناریس درایران شبکه مایر – شولته و حزب وابسته «کبود» را به وجود آورده بود. استنباط غریزی نگارنده اینست که این نزدیکی تمام رژیم های نظامی گرداگرد شوروی به هیتلر، جزء سیاست تدارک جنگ دوم علیه اتحاد شوروی بود که چمبرلن و دالادیه بدان دلبستگی فراوان داشتند. ولی بعید به نظر می رسد که رضا خان، علی رغم انگلستان چنین بی احتیاطی را روا داشته باشد. سیر حوادث چمبرلن را با شکست مواجه کرد. چرچیل به سیاست مقاومت علیه هیتلر (به قصد تضعیف او و با این اندیشه که بعدها از آلمان ضعیف شده علیه شوروی استفاده کند) اعتقاد داشت. لذا انگلستان در مقابل منطق دولت شوروی دائر به همکاری نزدیک رضا خان و هیتلر هیچگونه دلیلی نمی توانست ارائه کند. آنتونی آیدن وزیر خارجه چرچیل ضمن اعلامیه ای اعتراف کرد که رضا خان را آن ها «آورده بودند» ولی دیگر از آن ها هم حرف شنوی نداشت. این اعتراف ایدن مانند اعتراف چند سال دیگر او درباره شادمانی از سقوط دولت مصدق واقعاٌ تاریخی است. در شهریور 1320 اتحاد شوروی بر اساس قرارداد1921 و انگلستان خود سرانه وارد ایران شدند. قوام وارد پرمشغله ترین ایام حیات سیاسی خود شد. وی از این ایام تا مرگ سه بار به نخست وزیری رسد. بار اول در سال 1321 به مدت هفت ماه. بار دوم در سال های 1325 – 1327 به مدت یک سال و یازده ماه و بار سوم در 1331 به مدت سه روز. (27 تا 30 تیرماه) هر بار قوام منشا ماجراهای مهمی است. در بار اول میسیون میلسپو را احیاء می کند و به او اختیارات تام داده می شود، پیمان بازرگانی با آمریکا را امضاء می نماید. ژاندارمری را به دست ژنرال آمریکایی شوارتسکپف می سپارد. مواضع آمریکا تحکیم می گردد، ارتش آمریکا بدون کمترین مجوز قانونی با روادید قوام پای در خاک می گذارد. این آغاز پر صلابت سیطره آمریکا در کشور ماست که ده ها سال به طول انجامیده و هنوز ایران به طور نهایی از چنگش نرهیده است. هدف نخست وزیری دو ساله، بار دوم قوام در ظاهر « حل اختلافات » نفت و آذربایجان و توقف نیروهای شوروی در ایران است ولی در واقع قوام در اینجا، به بازی های فریبکارانه وپیمان شکنانه ای دست می زند که تلقین آمریکا، انگلیس و دربار بود و منجر به قطع روابط نزدیکی با اتحاد شوروی شد، هیئت حاکمه در ایران هرگز به استقرار این روابط طبیعی با یک دولت مترقی انقلابی تمایلی نداشتند و حال آن که هم گذشته نشان داد و هم آینده حتما نشان خواهد داد که ایران می تواند از دوستی برابر حقوق و مبتنی بر صرفه متقابل با شوروی استفاده های عظیم ببرد و به یک کشور صنعتی مقتدر و مستقل بدل گردد. این منطق بی امان تاریخ طی دو دهه آینده راه خود را علی رغم هر مشکلی خواهد گشود. قوام در کنار گسستن روابط با همسایه شمالی دست به اقدامات ارتجاعی و تحریک آمیز و ضد دمکراتیک متعددی زد مانند ایجاد حزب مصنوعی «دمکرات ایران» و تصرف مجلس 15 به رسمیت شناختن اتحادیه ارتجاعی عشایر جنوب اعلام حکومت نظامی در خوزستان برای سرکوب جنبش نیرومند نفتگران، قبول خود مختاری فارس برای مقابله با آذربایجان تحت عنوان موافقت نامه نهضت ملی، اعدام 760 تن در آذربایجان، سرکوب خونین جنبش کرد و اعدام خانواده قاضی، سرکوب بی امان جنبش های کارگری و دهقانی در سراسر ایران، وام گیری مشروط از آمریکائیان( بانک بین المللی ترمیم و توسعه) قبول موجی از مستشاران ،مریکایی به صورت میسیون نظامی، قرارداد خرید اسلحه ، بازداشت هزارها تن ، لغو قرارداد با شوروی در مورد نفت شمال. ولی دربار و ستاد ارتش رزم آرا که قوام را به علت «یانکوفیل» بودنش نمی پسندیدند با همه این جنایات او را به تسلیم طلبی در قبال جنبش ملی آذربایجان و کردستان و نزدیکی به شوروی منتسب می کردند و سرانجام در زمستان 1327 وی ناچار شد از نخست وزیری دست بکشد و به اروپا برود. در سال 1328 مکاتباتی بین قوام و شاه انجام می گیرد که جالب است. مثلی است معرفی که « دیگ به دیگ می گوید رویت سیاه سه پایه می گوید «صل علی» پس از حوادث سرکوب جنبش آذربایجان وکردستان و قوام السلطنه به فرانسه سفر می کند ودر اسفند 1328 نامه هایی بین او و دربار محمد رضا شاه رد و بدل می شود. قوام شاه را از دستبرد به قانون اساسی (البته فقط به خاطر منافع زمره خودش) بر حذر می دارد. محمد رضا که جاده استبداد خود را هموار می ساخت، از این نامه بدش می آید و به حکیم الملک پاسخ آن را دیکته می کند. علی وثوق فرزند وثوق الدوله در کتاب «چهارفصل» این نامه ها را می آورد. حکیم الملک از قول شاه به دزدی و رشوه خواری و سوء استفاده های قوام از جواز فروشی در مورد گندم و برنج و اندوختن میلیون ها اشاره می کند. قوام از خود مدافعه می نماید و بر عکس به زمین خواری و سوء استفاده های کلان پهلوی از «املاک واگذاری» اشاره می نماید و هر دو نیز لااقل در این مورد کاملا راستگو هستند. قوام می نویسد: «می فرمایید (یعنی شما اعلیحضرت پهلوی) مردم به خوبی واقف هستند چه کسانی در مدت حکومت خود میلیون ها اندوخته ذخیره کرده (یعنی قوام) و چه اشخاصی نیز میلیون ها در راه رفاه عموم صرف نموده اند.(یعنی من، پهلوی) و درجای دیگر نیز اشاره به جواز فروشی و رشوه خواری فرمودند…» سپس قوام را از خود دفاع می کند که ابداٌ ذخیره ای در بانک ها ندارد و جوازها را هم دوستان «حزب دمکرات ایران» به خاطر پیشرفت سریع این حزب و به حساب حزب خریده اند و ربطی به او ندارد و می افزاید: « این که می فرمایید چه اشخاص میلیون ها در را رفاه عمومی صرف نموده اند، از این قسمت هم خود مردم می دانند که این میلیون ها را خود(یعنی خود پهلوی ها) دارا بوده اند یا از اموال و املاک مردم فقیر و غنی این مملکت اندوخته و بعد که حفظ آن اموال غیر مقدور شد( یعنی بعد از سقوط رضا شاه و واگذاری املاک او به دولت) مقداری از آن را بچه مصارفی رسانده اند؟» شهادت آقایان در حق هم معتبر است و جالب است که آن دزد تاجدار، این دزد بی تاج را بار دیگر در سال 1330 با «فرمان جهان مطاع ملوکانه» به نخست وزیری می رساند. علی وثوق در توصیف عمویش (احمد قوام) می نویسد: خاصه بی اعتنایی، استبداد رای و لجاجتش که در موارد عادی بروز می کرد در مقایسه با روش رجال هم زمانش … مورد قبول عام نبود. به نظر می رسد که قوام دیگر از صحنه رفته است ولی تناقضات امریکا و انگلیس بر سر نفت جنوب ادامه یافت و یک بار دیگر در 27 تیر 1331 قوام با شعار «کشتیبان را سیاستی دگر آمد» پس ازاخذ دستور از هندرسن سفیر امریکا پس از آن که مجلس به اختیارات دکتر مصدق رای نمی دهد و وی مجبور به استعفاء می شود، نخست وزیر می شود. دراثر آتش گشودن به روی جنبش اعتراضی 30 تیرماه 1331 مردم در دفاع از مصدق و شکست اقدام دولت، قوام در محیط ننگ و سرشکستگی مجبور به استعفا می شود. این سقوط سخت به سقوط برادرش شبیه است: به همان اندازه خفت آمیز و بی برو و برگرد. چهره قاتل پسیان یک بار دیگر کراهت خود را نشان داد و خلق مشت درشت خود را به تارکش کوبید، مرتجع 80 ساله این بار برای ابد به زباله دان تاریخ افتاد. امید است عصر این دینوزورهای سیاسی در مقیاس جهان ما به تدریج به سر آید. به هر جهت زندگی رنجبار، هراس آلود و حرمان زده ما در سایه تاریک آقایی به ظاهر بی زوال این اراذل گذشت. آن ها پیروزمندان و ما شکست خوردگان تاریخ بودیم.